نازنین
دران نوروز فرخنده که تاقلبم سفرکردی
بهاران را به همراهت برایم هدیه آوردی
چوازاول بدانستی کسی دیوانه ام کرده
توباجادوی افسونت مرا دیوانه ترکردی
مرا کردی شکوفا ای، نسیم صبح نوروزی
چه زودش پژمرانیدی نهالی را که پروردی
هزاران حرف رویاندم هزاران واژه پروردم
پس ازصدبارویرایش تورا من، نازنین کردم
چوگفتی ازگل رویت به ان باور رسیدم که
تواضع پیش گلهای، سرکوچه نیاوردم
بهاران قشنگم را تو امامنجمد کردی
چوآدم برفیم حالا، خموش وساکت وسردم
کماندار کمان ابرو چرا بمن چنین کردی
دم دروازه ی قلبم، چرا آنشب کمین کردی
چرادردفترشعرت شدم یک اسم ناخوانا
به دست خود زدی خطم ، به جایم نقطه چین کردی
چه رسمست اینکه که با افسون به جان مردم افتادی
نه تنها باهمین یک دل که با دلها همین کردی
توکه شاخ گل نازی، نیازم رانفهمیدی
به روی یاس احساسم نهادی پاوخندیدی
دلم خوش بود آن شب را ، که دراعماق تاریکی
شدی چون آزرخش ودر، شبستانم درخشیدی
ولی باناز مهتاب و، غرورنازنینانه
نگاهت کرد محکومم ، به یک محبوس تبعیدی
احمدکاظمیان شهاب