مثل هر شب سحر شد آن شب هم
اندک، اندک ،پگاه می آمد
منتظر بود شهرِ نیشابور
کاروانی زراه می آمد
********
می رسیدی به گوش بانگ درای
بوی عود و سپند غوغا کرد
وَ نسیم صبا به لطف خدا
غنچه ی وصل را شکوفا کرد
********
شامِ هجرانِ دوست طی می شد
کاروان می رسید از رهِ دور
کاروانی که گردِ راهش بود
سرمه یِ ناب چشمِ نیشابور
********
کاروان نه، که یک گلستان بود
همه ،الطاف ایزدی با اوست
حرزی از اِن یکاد، بنویسید
گل سرخ محمدی با اوست
********
کاروان ایستاد و نیشابور
کهکشانی ستاره باران شد
وقدمگاهِ عشق، از قدمش
روضه ای از ریاضِ رضوان شد
********
سنگ آمد به پای بوسیِ او
که قدم بر دو دیده ام بگذار
زمزم از زیر پاش می جوشید
همچنان کز بهشتِ عَدن، اَنهار
********
حالیا نوبت قلمدانهاست
که درایند و جاودانه شوند
بهرِ صیدِ دُر ، از لبِ دُر بار
ار پسِ کاروان روانه شوند
********
کاروان راهیِ سفر می شد
وسکوتی که سایه گستر بود
او که قفلِ سکوت را بشکست
گل زیبایِ باغِ کوثر بود
********
حال هنگامه یِ قلمها بود
که نویسند قطعه ای از نور
تا ابد آن طنینِ روحانی
ماند در گوشِ شهرِ نیشابور
زیبا سرودهای بود دلنشین قدمگاه عشق
استفاده بردم از قلم ارزشمندتان
سلامت باشید شاد و سربلند