يکشنبه ۲۷ آبان
خم خنجر شعری از محمد میر
از دفتر تبخیر نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۲ ۲۰:۱۴ شماره ثبت ۲۳۹۸۰
بازدید : ۳۸۴ | نظرات : ۲۹
|
|
مخمور خماری خم خنجر ابروی توام محصور حصاری به سر کوی توام محصورم و در حصر خودم آزادم مادام کز این روی بدین کوی توام ای داد که عشقت به من ای یار نگفتهاست کین چیست که من بیخود از آن، روی توام بنواز نگاهی و مرا لعل و گهر کن کین بار منم، دست به دامان توام یارا تو اگر روی بگردانی از این بنده ناپاک من کیستم و چیستم و چیست به دستم صد حیف که داریم یکی تست ز میکروب ورنه تو سزاواری اگر هی بسرایم (توضیحی که لازمه بدم اینه که این شعر رو شب قبل از امتحان میکروب شناسی گفتم.)
مخمور خماری خم خنجر ابروی توام
محصور حصاری به سر کوی توام
محصورم و در حصر خودم آزادم
مادام کز این روی بدین کوی توام
آی داد که عشقت به من ای یار نگفتهاست
کین چیست که من بیخود از آن، روی توام
بنواز نگاهی و مرا لعل و گهر کن
کین بار منم، دست به دامان توام
یارا تو اگر روی بگردانی از این بنده ناپاک
من کیستم و چیستم و چیست به دستم
صد حیف که داریم یکی تست ز میکروب
ورنه تو سزاواری اگر هی بسرایم
(توضیحی که لازمه بدم اینه که این شعر رو شب قبل از امتحان میکروب شناسی گفتم.)
**دوست هنرمندم ضمن عرض خوشامد گوئی به شما تمنا داریم اشعارتان را به واسطه گوشی همراه تا اطلاع ثانوی ارسال نکنید که انشاء طوری به دست ما می رسد.! موفق باشید
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.