پنجشنبه ۲۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب اسامه یعقوبی
|
هرجاکه از درد شنیدی بدون که وارثش منم
شک نکن و نپرس که من معنی کهنه غمم
هرجادیدی پرنده ای کنج قفس اسیر شده
تنها شده بی همنفس از زندگانی سیرشده
یا ماهی تنگ بلور که افتاده به روی آب
اون نفسای آخرو میکِشه با صدتا عذاب
وقتی که پاییز میشه و راه میری توی کوچه ها
صدای خشک برگ زرد که خرد میشه به زیر پا
وقتی که شب تاریکه وستاره نیست تو آسمون
ابرسیاه می باره باز به روی سقف خونتون
بغض و نگاه خستمو بازم بخاطرت بیار
اون التماس آخرو یکم بخاطرت بیار
یه روز میفهمی کی بودم که خیلی دیره نازنین
وقتی که نیستم پیش ت ٌخاکم کردن توی زمین
آتش عشقت عزیزم سوزوند تا استخون من
بیا به من سری بزن آرامش وجود من.
اینجا چراغی ندارم اسیر خاکم چه کنم
دستم ز دنیا کوتاهه چاره ندارم چه بکنم
دلم میخواد که دستمو از زیر خاک بیرون کنم
دستت رو آروم بگیرم غم را تو دل ویرون کنم
طاقت ندارم ببینم رو قبر من گریه کنی
هنوز دلم تاب نداره اشک بریزی شکوه کنی
بخند گلم رها شدی.دیگه ز من جدا شدی
برو به سوی سرنوشت تنها مثه خدا شدی
فقط میخوام از روزگار وقتیکه جذب خاک شدم.
منو بده به دست باد وقتی که پاک پاک شدم
اوستا ی بنا بیادٌ خشت منٌ دوام کنه.
گِلم رو تو محلتون بیل بزنه قوام کن
آجر بچینه رو هم ٌ منم بشم خشت دیوار
تا که از اونجا بگذری آروم بشه دل بیمار
مثل قدیم از راه دور بازم نگاهت بکنم
باز دلمٌ عزیز من فرش سر راهت بکنم
بخندی توی کوچه وٌ وجودم آروم بگیره
با گرمای صدای تو غصه و حسرت بمیره
تکیه بدی شاید یه روز به این دیوار کوچتون.
پنجره رو باز کنی ٌ نگام کنی از خونتون
من مگه از تو چی میخوام جز یه نگاه مهربون
این دل رو مبتلا نزار رحمی کن ای نامهربون.
اسامه
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.