دوشنبه ۳ دی
|
دفاتر شعر رسول ناصری قلعه نی(زمزمه)
آخرین اشعار ناب رسول ناصری قلعه نی(زمزمه)
|
درآن شب سر صداوشور برپا بود واماتو زجمع باصفای ما به کنج خلوتی تاریک پیوستی وتاریکی تو رادر سینه خاموش خود بلعید. ولی اندوه سرخین رنگ غمگینت ازآن شعله کم جان , که پی در پی به لب میرفت پیدا بود مرا تشویش وافکار هراسان دیدن حالات تو اما معما بود. به سویت راه پیمودم درون صحن تاریکی تو راسرمای سنگی که بر او بنشسته بودی , درآغوشت به هم آورده بودت سخت سیاهین چشم جادویت سراسر موج دریا بود تورا آهسته خواندم نازنینا بگو با من که حزن ازچیست غم در سینه ات ازکیست توراکه لحظه هایت شوروشیدا بود سرت پایین ولبهایت چنین آرام لرزیدند که خواهی رفت از پیشم وبخشش را طلب کردی که من یکباره پوکیدم واین آغاز عصر سرد غم ها بود. ,
دوست عزیز از گوشی همراه اشعارتان را ارسال نکنید.!مدیریت سایت
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.