"خواب پریشان"
بیا به شعر تازه ام ببین که خواب رفته ام
برای خوب دیدنت به خوا ب ناب رفته ام
حضور واژه های من پر از نگاه خسته ام
لبالب از تو می شودحریم دل شکسته ام
به شعر من سری بزن مرا ببر به آسمان
ترانه های خیس را برای چشم تر بخوان
غروب واژه های من دوباره می رسد بیا
نبودنت چه می کند مرا خدای واژه ها!
غزل غزل مرا بخوان سبد سبد مرا بچین
سیاه چشم قانعم در این ترانه ها ببین
تو را به تن سپرده ام به واژه های تارِ تن
غزل پیاله می شود که سر کشم غبار تن
به چشم زخم های من نمک اثر نمی کند
کسی غبار جاده را به گریه تر نمی کند
غمت که ضربه می زند،شفق شراره می کشد
برای چشم کور من غزل ستاره می کشد
به این حصار بی کسی کسی که سر نمی زند
کسی که روی شانه ها زخم تبر نمی زند
من ازخودم کلافه ام تو ترش کرده ای چرا؟
تو در نگاه عاشقم ،نشسته ،بَرده ای چرا؟
من از دلم بریده ام ،تو دل بریده ای چرا؟
قرار و تاب رفته ام ، مرا ندیده ای چرا؟
بیا به من حواله کن کمی شراب خانگی
کمی نگاه تردِ تر، کمی سکوت وسادگی
نبودنت چه کرده با تمام خواب های من
که بی نشانه گم شدم دراین خرابه های تن
به ساحلم بیا و شب مرا پر از ستاره کن
مرا به خواب خود ببر،پر از تبی دوباره کن
پ:::ن :
خدا خبر نمی کند چگونه می برد مرا
تو بی خبر نرو که من بخاطرت نمرده ام ...
بداهه : عمری باشد این بیت بداهه هم غزلی می شود روزی ...
پ:::ن:
این مثنوی بداهه ای بود
بر شعری زیبا از برادر شاعرم آقای محمد رضا نظری (لادون پرند) که خالق حس بداهه ام بود ...