تقديم به دايي مجيد ، كسي كه هرگز او را نديدم. در سال 1348 در سن شانزده سالگي در قالب نيروهاي پيشمرگ كرد ، با رژيم بعث به سركردگي صدام به مقابله برخاست و هرگز از او خبري به دست نيامد...
و تقديم به همه ي مادر ها و پدر هاي منتظر...
نه تني
نه استخوان
نه جامه اي خونين
نه نشاني كه قبر ، نامندش
اسير خاك ، يا اسير دشمن شد...
درون دخمه يا خوراك كفتاران
نمانده خاطره اش به ذهن كس ،
اما...
نشان او برجاست
چونان ، كه داغ عظيمي كه از ازل مانده ست
به قلب ريش پدر
و هم دل مادر
چو كهنه زخم عميقي كه استخوان ، در لاي
به هر تكان ، شود نو ، زخم و درد ، افزون تر
و تا ابد ، جاريست...
و مادرش به فراسوي عالم فاني
شنيده ام كه هماره
پي_ پسر ، گردد
1390/4/9
كرمانشاه
پ.ن.
جنگ ما كردها با صدام فقط آن هشت سال نبوده و نيست...
هنوز هم در حال جنگ هستيم با سربازهاي متجاوز او...(مين هاي كار گذاشته شده توسط ارتش عراق) هستيم....
پ.ن.
مادربزرگم بعد از مرگش به خواب چند نفر آمده بود...
گفته بود اينجا همه هستند ، جز " مجيد "
اگرچه تقديمي ست...
اما نقد آزاد است...