تو باید بگذری از غم
آیا سهم تو این است که در کوره راه غریب دلتنگی ها حضور سیاه و مبهم را همیشه با خود همراه سازی؟
آیا سهم تو رفتن به ماتمکده ی بی روح و خسته زندگی و دست وپا زدن در باتلاق رخوت و درماندگی است؟
بیا و برای یکبار دلت را آفتابی کن. . .
اینگونه بر گور آرزوهایت زار نزن
چشمانت از این همه باران تنهایی خیس خیسند
لبهایت از تکرار ظالمانه "من نمیتوانم"به ستوه آمده اند
دستت را به پاکی ها بسپارودریایی شو سهم تو خوب زیستن است
بگذار عطر گلهای بهاری روح نا آرامت را صیقلی کند تا از عطرشان سرمست شوی.
بگذار پاهای برهنه ات شن های نرم ساحل آرامش را احساس کند
تو باید با تمام کینه ها و بد روزگاری ها و نا عشقی ها بجنگی .. .
بی هیچ واهمه ای بلند شوی و به آسمان به دریا به خوبی ها سلام کنی
وبگویی چقدر مشتاق دیدار پرندگان سرزمین خوشبختی هستی . . .
بلند شو و دوباره لبخند بزن زندگی از آن توست . . .
شعری بنویس غصه ها دفن شود
دنیا خودکاری وخوشی متن شود
باجان بنویس نبض غم را بشکن
جوری بنویسش غلطی غبن شود. . .
×××××××××××××××××××
چشمی به تمام آسمان منزل تو
قلبی به بزرگی جهان منزل تو
جانی به تنم نمانده اما ای عشق
این جسمِ نمرده،جان به جان منزل تو
پ ن : و اما این شعر هدیه ی من به پگاه عزیزم.میدانم واژه های کوچک من در مقابل این قلب پر از مهربانیت حرفی ندارند اما تو بزرگی کن و بپذیرشان"و یا قابیل حسم شو اگر. . . " :
تصویرتوچون سراب همراه من است
دوریِ توآمیخته با آهِ من است
آن شوقِ به چشمانِ تَرَم دیدن توست
راهی که به ختمت شود آن راه من است. . .
تولدت مبارک زیبا مخلوق خدا...