يکشنبه ۲۷ آبان
وای از غم تنهایی شعری از فاطمه نجف زاده
از دفتر گهواره مهتاب نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ آذر ۱۳۹۲ ۱۹:۰۷ شماره ثبت ۲۰۷۰۵
بازدید : ۹۴۸ | نظرات : ۶۰
|
آخرین اشعار ناب فاطمه نجف زاده
|
گفتم به تو از دردم؛ اي خالق زيبايي
گفتي كه تو گامي نِه، در راه شكيبايي
گفتم به چه مقصودي از چشم تو دورم من؟
من ماندم و مستيّ و جامِ مي و تنهايي؟
از درد فراق تو، بین زردی رخسارم
وز فكر وصال تو، كي مانده توانايي؟
گفتم به تو محتاجم، مشتاق رهت هستم
گفتي كه سفر بايد، تا رأي بيارايي
گفتم كه بيا جامت، از باده من پركن
با دشمن من منشين، گر در گرو مائي
گفتم كه مرا چندي، دردي است در اين سينه
كاش از دم خود درمان، بر من تو ببخشايي
گفتي كه صبوري كن، رنجيده شدم گفتم
بنهادهام سر را، بر آنچه تو فرمايي
ديشب به خيال تو، تا چشم نهادم من
خود را به كنار تو، ديدم، چه تماشايي
مهر تو كنارم بود، انگار نبُد دردي
از عشق سخن گفتيم، به به كه چه رؤيايي
گفتم كه بيا بنشين، بر مردم چشمانم
گفتي نشوي عاشق، تا راه نپيمايي
با ناز مرا خواندي:" اي يوسف زيبايم"
سرمست شدم آنگه، زان عشق زليخايي
يكباره گشودم چشم، دنبال تو ميگشتم
شب بود و نبود هرگز، آن شوكت و دارايي
صد حيف كه اين رؤيا هرگز نشود تعبير
بايد كه بياندازم، اين راز به دريايي
دلتنگ شدم بي تو، ميرفتي و ميگفتي:
ساقي، تو مپندارم، يك عاشق شيدايي
اين گفت و برفت از دل، آن پادشه خوبان
من من ماندم و تنهايي، واي از غم تنهايي
دوستان ببخشید اگر طولانی بود و در حوصله شما نگنجید
مهرتان پاینده
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.