به نام خداوند صدف
شده تاریک چو شب ، بخت سفیدم ، یا رب
من در این قافله لبخند ندیدم ، یا رب
دیرگاهی است سحر ، رخت ز من بربسته
طعم زیبای افق را نچشیدم ، یا رب
گم شدم در طلب خاطره ای بی مفهوم
وای بر من که به جان عشق خریدم ، یا رب
ساختم کنج دل غمزده ام ماوایی
و فقط غنچه دردی است خریدم ، یا رب
باید از پنجره ی بسته ی درد دور شوم
تا ببینند نفسی هست و بریدم ، یا رب
کرده ام قاب ، غزلهای پریشانی را
ز ردیف غزلش لرزه ی بیدم ، یا رب
پای خورشید دل انگیز کسی خوابم برد
که رها کرده مرا زار و وحیدم ، یا رب
آتشی بر سر آشفته به رقص آمده است
بس که این قصه جانسوز شنیدم ، یارب
همه از درد سرودم و غم بی کسی ام
چه کنم ! ریشه دواند غم به امیدم ، یا رب
صید حیران شده از چشم خمارش افتاد
از ازل هست چنین بخت سعیدم ، یارب
گره بگشای که من در خم این ثانیه ها
غنچه ی فاصله را خوب نچیدم ، یارب
پ.ن1:
بداهه ...
ابیات فرد متعلق به حقیر ، ابیات زوج متعلق به جناب محمدمیرسلیمانی بافقی (باران) هست...
پ.ن 2:
مشکل فکر های بسته این است که دهانشان پیوسته باز است ...
پ.ن 3:
دوست داریم این غزل را تقدیم کنیم به بزرگمردی که به صبر بی همتا است...
از صمیم قلب دوستشان داریم
و
مدیونشان هستیم
به :
سید حاج فکری احمدی زاده (ملحق)