مرغ دل ، جز عجز و ناله کار نیست
گریه کن چون صاحبت آن یار نیست
گله ای بی صاحب اما صاحبش گرگان دشت
مردم انسان نما ، شیطان براتان یار نیست
گر تو آیی در شب ظلمات و تاریکی من
در مداد عشق من رنگی به نام تار نیست
چون به چشم مردمان خوارم ، ذلیلم ، بی کسم
لکن اندر نزد تو وضعم ذلیل و خوار نیست
حق سبحان گوید ای مردم به او دامن زنید
چون براتان نعمت و دیگر براتان نار نیست
در صف یوسف فروشان یوسفی بفروختیم
قیمت یوسف، دگر را درهم و دینار نیست
با گناهان روح او آزرده خاطر میشود
درد او از دل بود چون جسم او بیمار نیست
مونس شب های او چاهم نباشد بگذرد
وای بر من صاحبم را یاور و غمخوار نیست
نامه ی اعمال من تاریک چون شب های تار
شرم دارم نزد تو مولا مرا دیدار نیست
مردمان خوابیده در دریای غفلت ، من چنین
مهدیا عجَل بیا چون چشم ها بیدار نیست
قصد جنگ ما به دجال و به سفیانی بود
عذر دارم چون کسی آماده پیکار نیست
ذکر مردم مال و ثروت ، آخرت را نیست یاد
بر زبان عجل بگویند و کسی هشیار نیست
گر کسی تنها شود از غصه بر دیوار دست
گر شوی تنها در این جا دربی و دیوار نیست
از فراق روی تو دردی به دل داریم ، ما
گر تو آیی حال ما دیگر پریشان ، زار نیست
منتقم گر انتقام خون مولا را گرفت
صاحبم پس کی بیایی هیچ کس مختار نیست