سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

شنبه 3 آذر 1403
    22 جمادى الأولى 1446
      Saturday 23 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        شنبه ۳ آذر

        دیدن استاد را به خواب

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۷ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۵۵ شماره ثبت ۱۹۷۴۵
          بازدید : ۵۰۹   |    نظرات : ۴۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

        شبی  خسته  گشتم  ز  دور  زمان

        به بالین نهادم سر و جای در آشیان

        گرفتم   من   و   بعد  چندی  گذشت

        دو چشمم به خواب خوش اندر نشست

        که  خوابی سراسر همه  شهد  و  قند

        گرفتم از آن خواب خوش درس و پند

        به   رویا   روان   گشتم   اندر   دمن

        یکی  بارگه  ،  پیر  شیرین   سخن

        نشسته  به  تختی  که  در  گِرد  آن

        سراسر   همه  نامور ،  پهلوان

        جهان  پهلوان  رستم  نامدار

        نشسته به بر آن یل اسفندیار

        به جای دگر  گیوِ  گودرز  بود

        همانی که دشمن ز دستش نسود

        به توس و به برزو و سهراب گرُد

        تهمتن ، جناحی  ز  لشکر  سپرد

        فرامرز و بیژن،نشسته   به  گاه

        به  جای  دگر نزد کاووس  شاه

        کتایون و گشتاسبِ  رزمجو

        نشسته به شادی به هم روبرو

        بخواندم بر آنان درودی و من

        فرود  آمدم ، اند ر آن  انجمن

        به  پاسخ  بخواندند  بر  من  درود

        مرا سرخوش آمد بسی زان  فرود

        به  من  گفت:  آن  پیر  نیکو  نهاد

        چه  گویی  تو  بهر  یلان، نیک زاد

        بگو  تا  بدانم،  ز ایران  نشان

        چه داری خبر، کور چشم بدان

        فدایی  بود  بهر  آن  آب  و  خاک

        کسی می کند در غمش سینه چاک؟

        بگو   تا   بدانم   که    بعد  از  یلان

        بخوانند  کسی  را  همی  پهلوان؟

        بدو  گفتم  ای  پیر  نیکو  نهاد

        که باشی به گیتی بسی خوش نژاد

        جوانان  میهن  دلیرند  و شاد

        دل شیر دارند و سر پر ز باد

        اگر دشمنی قصد سوئی کند

        تو گویی که خود ریشه اش را زند

        (چو این گفتم آن پیر رامش گرفت)

        ( به درگاه  یزدان   ستایش گرفت)

        به  من  گفت بدان تو که  مهر  وطن

        چوگردد فراگیر همه  تن  به  تن

        کجا  دشمن  و  بد  خو  و  بد  گُهَر

        توانند  به  خاکش  کشند  بال  و  پر

        گرفتم    منش   پند و   از   پیر شاد

        (چو  ایران  نباشد  تن  من  مباد)

        روانت  هماره  شود  شاد  شاد

        بیایید   نماییم  ، از   پیر  یاد

         

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        5