حرفهایی از جنس زمان
گاه می نشیند بر صورت خاک گرفته ام،
و گاه زنجیر می شود در دستانم،
هیهات از درون آشفته و بی همدمم،
چگونه غربال کنم ترانه های خاکستری وجودم؟!
چگونه سنگ شوم در راه رودخانه سیاه؟
اشک می شوم،
عشق می شوم،
غربتم را به موجها می سپارم
تا در دریای خروشان
کمی پاییتنر از غروب
فریاد دردم را نقاشی کنند.
.
چه سخت می شود فهمید
دلیل سرخی لبهای غروب
و چه زجری دارد
سایه ادراک در پای درخت خشکیده.
.
هزار بار خواهم شکست
و هزاران بار خواهم رویید
در هوایی که خورشید حاکم آن است
نمی هراسم از هیچ کس
که نور اشکهایم را به ابرها می رساند...
_____________
بداهه ای با حس شعر زیبای استاد علی غلامی عزیز...
_________________
پی نوشت:
شاید کل جهان قطره آبی باشد
در لیوان دنیایی فراتر ...
.
تک بیتی :
تلخ ترین زهر منم، ریخته در جـــــــام تو
خون جگر خورده ای، از سر اعـــمال من...
....
ممنون میشم اگه با این وزن ادامه بفرمایین...