يکشنبه ۲ دی
شلیک آخر شعری از نیما گودرزی(دورجا)
از دفتر شهر جلا نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲ ۲۲:۴۵ شماره ثبت ۱۹۱۱۹
بازدید : ۹۹۶ | نظرات : ۱۵
|
دفاتر شعر نیما گودرزی(دورجا)
آخرین اشعار ناب نیما گودرزی(دورجا)
|
شلیک کن...
قلب من سرباز است
در دلم تابوت
در دهان بارو ت است
عمق هر دم پوچ است
تیر صلحی ننداز
صلح ما نابود است
کودکانی هستیم
با عقاید های جبر
صورت یک مرد سرد
در صدا پیدا شد.
آن مرد آمد و آمد
با هفت تیر آمد
سلاح را بر من داد
خوبی را از من برد
عکسی را بر من داد
مرگش را از من خواست
لبخند را از من برد
او به من تقلید را تحمیل کرد
نور را از من برد
او مرا تاریک کرد.
شلیک کن...
من خود من نیستم
من من آن مردم
من روستا نیستم
من خودم یک شهرم
فکر من از من نیست
صبایی در شهر نیست
اعتبارم شده است چوب حراج
کلبه ام روی قنات ساخته شده
شرافت باخته شده
خون چرک در بدنم تافته شده
شلیک کرد...
هدفش آیینه بود
شلیک شلیکی متفاوت بود
گلوله بر من خورد
بدی را از من برد
ذات آلوده شده و منفور من بدجور برد
شلیک آخر من زیبا بود
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.