بیا که بی تو شده حال من خراب امروز
شراب هم ندهد روی من جواب امروز
دلم به بغض نشسته تلنگری کافیست
بیا که تا بنویسیم شعــر نـاب امروز
بیا که بلبل عاشق در این قفس پــژمرد
بس است هرچه نشستی بَرِ غراب امروز
بیا به بوسه غبار از دلِ حزین بردار
دلم به سوی تو آید چه باشتاب امروز
بیا که ظلمت شب را سحر کنم با تو
بیا که بعدِ تیرگی شب ، آفتاب امروز
بیا که اشک روان است همچنان... برگرد
رها بکن دل خود را به دست آب امروز
پس از تمام غــــزل ها و عـشقبازی هـا
چگونه از تو کنم ، دوست، اجتناب امروز
بیا که شرط آمدنت مستی است می دانم
بریز خون مرا در خُم شراب امروز
ندایی از تو نیامد ، خدای ناکرده
چو بخت حامد شیدا شدی به خواب امروز ؟
حامد زرین قلمی
یکم مهر 92
با امید مهر
بانی