سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 3 دی 1403
    23 جمادى الثانية 1446
      Monday 23 Dec 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۳ دی

        سرگذشت عاشق شدنم

        شعری از

        بیژن آریایی(آریا)

        از دفتر برگی از تاریخ نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲ ۰۴:۰۳ شماره ثبت ۱۸۶۰۵
          بازدید : ۵۹۰   |    نظرات : ۲۴

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر بیژن آریایی(آریا)

         بيا  گويم  برايت  داستاني
        چنان گویم در آن مبهوت بماني
        از اين لحظه مرا دان مرد عاشق
         بباشم در ره عشق مرد شايق
        ز ديشب تا کنون در فکر يارم
        نمي دانم چه افزودند به بارم
        من کمرو ،که هيچم نيست ذاتي
        بگشتم شيفته دختر دهاتي
        چنان پابند آن شيرين زبانم
        چرا لکنت فتاده بر بيانم
        تو را باور نباشد اين بيانات
        ولي غافل ني ام من از عنايات
        برادرهاي سنجيده برايم
        بگويند بهر من،عاشق چرايم
        همان بهرام و بهروز و بهادر
        ويا آن بهمن و بهداد پر زور
        ولي بهزاد باشد بي طرف يار
        همي گويد تو را هستم هوا دار
        کتايون، مام را گويم هميشه
        بگويدآن علف سبز است ز ريشه
        هوادار توام اي پور بيدار
        ز کل کل با برادر دست بردار
        بگويم بهر مادر ،مهربانم
        الهي در تو ريزد به جانم
        اگر من باشم از اينها نکوتر
        پدر را باشد از دلدار بهتر
        در اين گفت و شنود بوديم که يکبار
        پدر آمد نشست از بهر دلدار
        چنين مي گفت آن اسفنديار،باب
        سلامت مي کنم اي دُر ناياب
        مبارک باشد اين رخت عروسي
        چنين مي گفت و کردم ديده بوسي
        به من مي گفت راز زندگاني
        اگر خواهي بماني جاوداني
        صداقت را بکن سر لوحه کار
        ز نيرنگ دروغش،دست بردار
        اگر بيني که ما در اين زمانه
        کنار هم نشستيم بي بهانه
        ز کژي و دروغ ،وز نادرستي
        پناه بردم به يزدان،من ز چستي
        نگفتم هيچ حرفي جز به راستي
        برو پرسش کن از مادر چو خواستي
        مرا گويي،خجل بسيار گشتم
        چو هستم آخرين فرزند برستم
        خلاصه بود اين گفتار بسيار
        پدر گفتا تو خواهي ماند بيدار
        بگفتم اي پدر دورت بگردم
        تو باشي اسوه ام،اي کوه دردم
        براي سربلنديت، بکوشم
        همه اندرز هايت رفت به گوشم
        کتايون چون که بشنيد اين سخنها
        چه دامادي شده اين پور بابا
        بگفتا از برايت مي کنم دود
        همان اسپند و هر چه اندر آن بود
        خدايا خود تو داني ساده هستم
        چو پيشامد بيايد،دل ببستم
        اگر بيني صلاح من دراين است
        فراهم کن،برايم نازنين است.

         

        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2