هزارخدای هزار زندیق
نقش
از خیالِ تو ریخته اند ،
بر آستانِ رویای عاشق شدن .
و خدای من ...
سرمه از اشکهای من
بر چشمانشان آویخت
تا تو را...
بسانِ من بییند !
چرا که من ...
نشانده ام نامت را
درعمقِ هر قطره ی شبنم
که هر سحرگاه
بر گوشه ی چشمِ لاله می خشکد .
چرا که من ....
نشانده ام نفسهایت را
درانعکاسِ واژه واژه ی شعرم ،
که بر لبانِ تو بوسه می شوند !
اینک بال برگشای
بر آغوشِ حسرتهای من !
و اینک کفر بگوی
بر نمازِ عاریتی از خدای دیگران !
اینک در آی ....
بر عشقبازی ....
که خاطراتِ من
با خیالِ تو می کند شباهنگام !
وآنگاه پدیدار شو در هر رویای شبانه ی من
وزمزمه کن درهر ترانه ی من
که رفو خورده نتهای آن
ازخنجرِ زهرآگینِ هزار کینه ی هزار چاپلوس
به سور سرافرازی ذلّت در مجیزِ شب !
ولی بر گامهایش نگر
که هنوز مینوازد نوری از رگهای من ...
اسمِ تو را
در گوشِ زمان !
1392/4/21
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.