چهارشنبه ۵ دی
ناز کن نازنین، که شیرین است شعری از احمدرضا زارعی
از دفتر غزلیات نوع شعر غزل
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۲ ۰۸:۱۰ شماره ثبت ۱۵۳۲۹
بازدید : ۱۱۶۲ | نظرات : ۷۰
|
آخرین اشعار ناب احمدرضا زارعی
|
دل که در دامِ خنده ای افتاد؛ داد خود را به دستِ گردشِ باد
باد برُد این وجودِ بی ثمرم؛ ز سَرِ هر مَنیَّتی از یاد
یاد باد آنکه من به خود بودم؛ دور می شد تن از وجودِ نگار
چشم تا با دو چشمَش آمد و ما؛ جمع بستیم و دل به حادثه داد
گَرد در گِردِ قامَتش آمد؛ بارشی از زلالِ دیده ی یار
ریخت بر من که گل پدید آمد؛ سبزه در هر سخن به شهد افتاد
رُشد کرد از درونِ من به برون؛ جلوه هایی که داده بود از خون
قُوّه ی فعل را ثمر بخشید؛ پُخت در هُرمِ لَمسِ آن استاد
لطف ها کرده ای و باز دهی؛ از دَرِ معرفت به من روزی
رو مچرخان که تابشیست به دل؛ با تمامِ تو می شوم آباد
بسته ام جان به یک نگاهِ تو تا؛ دست گیرم شوی به وقتِ نیاز
ناز کن نازنین، که شیرین است؛ بر دو پای تو می شوم آزاد
**********
"وقتی زمان را نصفِ شب دیوانه کردم" *
این خانه را از بی کسی ویرانه کردم
گفتم که این جا جایِ من دیگر نباشد
قصدی به قُربَت بر دَرِ آن خانه کردم
کَندم تمامِ ریشه ی خود را از اول
تا آشیانِ دوست را کاشانه کردم
باید که دل راهی به نابودی سپارَد
اینگونه خود را در دلِ افسانه کردم
پیمانه ام لبریز شد، ساقی کجایی؟
هرچه زمین است و زمان پیمانه کردم
اما هنوز از سوزِ چشمانَش خُمارَم
با غیر از او، این چشم را، بیگانه کردم
میدانم، آخر میرسد آغازِ دیگر
در پیله ای، امّیدِ جان، پروانه کردم
(* مصرع مطلع از استاد " محمد مير سليماني بافقي(باران) "، در شعر " صبحش پر ازقطب شمال آرزو هاست ")
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.