دوشنبه ۳ دی
تمام روز خیره به آینه ... شعری از مرجان جلال موسوی
از دفتر سایه های شب نوع شعر دلنوشته
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۲ ۱۶:۴۵ شماره ثبت ۱۳۷۰۰
بازدید : ۸۱۲ | نظرات : ۹۴
|
دفاتر شعر مرجان جلال موسوی
آخرین اشعار ناب مرجان جلال موسوی
|
تمامِ روز خیره
به آینه
و رنجی که در آن جا مانده بود
ورق ورق زمان
چون سیاهه ی ذهن
بر تاریکخانه ی دیوارِ تن
از زنی که کودکی اش قلاب شد
به چشمان مادر، که حق را گریه کرد
و به ریسمانِ عدالت مشکوک بود
تمام روز به دختری
خیره شده
که درسرکشی های نوجوانی
غرور را آرزو
و عشق را آه می کشید
تمام روز به اندازه این سالها
جوان شده بود
به نردبانِ رویا چنگ می زد
ویلداترین خاطره را دانه می کرد
چون اناری که خون بر جگر شده بود
تمام روز خیره به
آینه
با روبندی که نشان از سیاهی بود
و دریچه ایی که آسمان را نفس می کشید
این زندان
بر صورتش سالها
نشان از بی عدالتی بود...
مرجان
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.