جسمِ تو در خواب و روحم نصفِ شب بیدار بود
فکرِ تو ، اندیشه ات ، چون سایه بر دیوار بود
هر چه کوشیدم که چشمانم تو را مخفی کند
ذوقِ در چشمانم اما ، قابل انکار بود ؟؟!
بی خبر بودم ؟ نه! می دانم دلم بی طاقت است
از ازل در خاک ما عاشق شدن در کار بود
بی محابا آمدی ، زنجیر کردی جان و دل
قلبِ من ناکوک و گه تند و گهی بد کار بود
بعد ازین خارِ مصیبت ها دلم گفتا : چه خوش!
ای عجب! عاشق شدن در زندگی ها عار بود
سرزنش ها همچو باران از زمین و از زمان
من شدم لیلی ولی رنجَش به دل آوار بود
آن همه کوهی که روزانه دلِ فرهاد کَند
تکه هایش بر رَهِ ما قابل تکرار بود . . .
داستانِ لیلی و مجنون دَرَش لیلی چه شد؟!
رفت ، لیلی بی شک از رنجِش ، دلش بیزار بود
رستم و تهمینه و رامین و ویس قِصه ها
عاشقانِ دلشکسته حرفشان زنهار بود . . .
چشمِ تو سبزینه اش شد سبزی عیدم ولی
دوری از دستان گرمت واقعاً دشوار بود
من نمیدانم تَهِ این عشقِ هر دم سوز چیست!
هر چه باشد ، نامِ تو ، سرتاسر اشعار بود . . .
درود بر شما بانوی عزیز
خوش آمدید