شهریارا درد من با درد تو یکسان شده
عقل هم در بند او مانند دل نادان شده
شهریارا چون شما دور از دیار یارمم
حال و روزم در فراقش بی سر و سامان شده
از سر شب تا سحر ذکرم اللهی ربناست
رفت و بی او هم زبانم محرم جانان شده
نقل مجلس ها شدم از فرط اشک و اشتیاق
روزگار از غصه ی من تنگ بر یاران شده
بارالهی بر پریوش آبروداری بکن.........
دست پرشرمم خدا محتاج این دامان شده