چهارشنبه ۱۷ بهمن
شعر خدا شعری از سیاوش دریابار
از دفتر چه بگویمت نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش شماره ثبت ۱۳۵۶۴۳
بازدید : ۱۱ | نظرات : ۱
|
آخرین اشعار ناب سیاوش دریابار
|
.....شعر خدا.....
وقتی دستش را رها کرد
کوچه دستش را گرفت
خانه که بود
گه گاهی سرما تلاش میکرد
از روزنه ای به خانه نفوذ کند
ولی حالا
تمام امیدش شده بود
یک نفس گرم
میان این همه سرما
که به دستانش
هو
کند
حالا میدانست
که دیگر امید زندگی کسی نیست
نفس کسی نیست
گرما بخش قلب کسی نیست
پشت سرش را
نگاه نمیکرد
چون فرسخ ها
خاطره تلخ و شیرین
جا مانده بود
به جلو هم
جرات نگاه کردن نداشت
چون مملو از سیاهی و سرما بود
میدانست که باید برود
ولی به کجا
نمیدانست
او که همیشه
برای همه لالایی میگفت
حالا انتظار داشت
خدا برایش شعر بخواند
افسوس
سکینه خانم
که داشت جسمش را
با آب ولرم می شست
دید که دانه ای
مروارید
روی گونه هایش یخ زده
سیاوش دریابار.شعر دریا403/11/15
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار عالی سرودیست
درود درود