گفت مادر عشق را، معنا كنم
معني الصبر را، مفتاح كنم
هرچه گفتم از زمين و از زمان
چون به عشق آمد، خجل گشتم از آن
گفتمش مادر مرا پندار نيست
از چه گويم، يك رگم هشيار نيست
گفت بنشين، تا تو را احيا كنم
از سر مهرم، تو را بينا كنم
چون خدا، هفت آسمان را آفريد
نوبت خلق زمين و ماه رسيد
بعد از آن خورشيد و اقسام دگر
تا رسيد، هنگامه خلق بشر
تازه آن هنگام بود، رب جليل
داد پيغامي ملك را، با دليل
روز موعود، لحظه اش آخر رسيد
اينچنين از عشق، آدم شد پديد
لاجرم چون خلقت زن، سر گرفت
در محبت هر دو را، يكسان گرفت
چونكه احساس پدر را كرد، سخت
كرد مادر را به عشقش، مست مست
مادران، از عشق سرشارند پسر
عشق مادر، در جهان دارد اثر
مهدي ام، اين جمله را از من پذير
هـيچ بهشتي زير پايم نيست، گير
آنچه هست، عشق است و جملگي همين
چون بهشت را مي فروشند، بهر دين
اين نصيحت را به خود، همراه كن
قلب من را تا ابد، خوشحال كن
هركجا در زندگي، تنها شدي
در ميان غصه ها، پيدا شدي
نام مادر را ببر، هرجاي گير
اين كليد شاه مردان، دلير
چونكه ميمش، محرم اسرار اوست
آن الف آغازگر، دنياي اوست
دال آن، داروي هر بيماري است
در وصف مادر
دستمریزاد