استاد روزبهانی:
*قصّهءعشق*(۱)
******
یکی از روزها فرزند حیدر
حسین چهار ساله نیک منظر
در آغوش پدربنشسته آرام
به فکر اتدر شده طفل نکو نام
بپرسیدش علی کای نورعینم
چرا اندیشناکی ای حسینم؟
گشود او غنچه لبهای زیبا
چنین پرسید آن کودک زبابا
بگو بامن پدر جانم فدایت
کی ام من جان بابا از برایت؟
چه میزاتی حسینرادوست داری؟
چه اندازه عزیزم میشماری؟
بفرمود ای پسرحاتم فدایت
منم بابا وحامی از برایت
بقلبم همچو جانم دوست دارم
چو تکبیری به ذکر بی شمارم
همه دنیای من طفلم حسین لست
حسینم آفتاب عالمین است
شوم آزرده کر بینم ملولی
سرورقلب زهرای بتولی
تو پنجم فرد از ِآل کسایی
تونورچشم وجان مصطفا یی
ادامه دارد.....
*******
از کتاب مثنوی داستانی سعید وخاتون
اثر ؛ *حمیدروزبهانی*
شاعرونویسنده بروجردی
قصّهءعشق(۲)
*****
پسرپرسید واضح گوی بابا
جواب این سخن کوتاه وزیبا
به یک دل میتوانی دوست داری؟
خداوند وحسینت باهم؟آری؟
چومحبوبت منم پس آن خدایت
چه شد؟اوکرده با حق آشنایت
به یکدل نیست دو دلبر سزاوار
توعاشق زان دوتن یک را برون آر
دوسلطان کی به یک کشور بگنجد
یکی خوار ودگر برتر نگنجد
دوکس کی کنجداندردل پدر جان
دوئُیت نیست در توحید وایمان
علی آن شیرمرد راه عرفان
به شادی کرد او را بوسه باران
پدرشدغرق شادی زان سوالش
که حیران شد ملک از آن مقالش
فشرد آن طفل را برسینه حیدر
زشوق هوش فرزند پیامبر
زطفل چهارسال آن حرف نیکو
بود زاسرارایمانی خدا جو
همه دانایی وعلمی خداییست
همه عشقست هم حق آشناییست
زلبهایش گل وحدت فرو ریخت
وشوق وعشق را یا هم درامیخت
ادامه دارد....
*******
از کتاب سعید وخاتون اثر؛ *حمیدروزبهانی*
شاعرونویسنده بروجردی
*قصّهءعشق*(۳)
***********
چنین فرمود علی ع باپور دلبند
پدر آزرده ودلخسته مپسند
حسین من تو فخرکائناتی
برای امتت راه نجاتی
سفینه دار دریای وجودی
وهم دریای رحمت اصل جودی
شفیع محشر وباب نجاتی
صفا وروح بخش ممکناتی
اگر بینی تورا این سان ستایم
ستایم زین ستایشها خدایم
پسرجانم تو جزیی از خدایی
همی ثارالهی حق آشنایی
اگر بینی به قلبت دوست دارم
تشکر باشد ازپروردگارم
توعبره(*)برتمام مومنینی
نه تنها علم بل حق الیقینی
حسینم کودکم خون خدایی
به رمز عشقبازی آشنایی
بتومحکم شود آیین احمدص
زتومانا شوددین محمدص
"حمید "بگرفته ات اینگونه دامان
شفیعش شو بر او بنمای احسان
*********
ازکتاب؛
سعیدوخاتون اثر
*حمیدروزبهانی*
شاعر ونویسنده بروجردی
""""""""""""""""""""
(*)عبره؛ بهانه گریه کردن واشک ریختن. غم بزرگ..
اِنَّ الحسینَ مِصباحُ الهُدی و سَفینةُ النَجاة (همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است)