چه عشقی جز خداوند است که عالم را پناه آمد
که هر بنده به درگاهش، اسیرِ لطف و راه آمد
اگرچه بنده غفلت کرد و از حق دورتر گردید
خداوند از کرم هر دم، نظر بر عفو و جاه آمد
به هر جا رو کنی بینی، نشانی از صفای او
که در هر ذره از هستی، شکوهِ مهر و شاه آمد
اگر دل در گناه افتد، به نورِ خویش بنماید
رهی روشن که در جانها چو صبحِ دلگشا آمد
نه آن دلبر که با صد ناز، دست از یار بردارد
که او یاریست، هر لحظه وفایش برملا آمد
خدا را عشق ورزیدن، هنر باشد در این دوران
که او را هر دلی جوید، به شادی و به آه آمد
چه خوش آن عاشقی، کو دل به درگاهش نهد چون گل
که او خود داند از احوالِ هر دل بیریا آمد
ز جوری که جهان دارد، دلِ عاشق شکست امّا
خدا بر دلشکستگان، همیشه غمگشا آمد
به هر زخم از جفای خلق، باز او را نوازد دوست
چنان کز غنچه در بستان، شمیم دلربا آمد
چه زیباست از خدا آموز رفتارِ محبت را
که هر آغوشِ او بر عاشقان، چون تکیهگاه آمد
برو ای دل، ز هر سودا و هر زنجیر آزاد شو
که هرچندت خطا باشد، نگاهی پُرصفا آمد
اگر صد بار بشکستی، چو برگردی به سوی او
دری از لطف نبندد، که او خود پادشاه آمد
چه خوش باشد که از عشقی، تو آیینِ خدا آموز
که مهرش بر گنهکاران، چو ابرِ بیسپاه آمد
اگر این روزگارِ سرد، دلها را ز هم پاشید
ببین گرمای او، کز لطف چون خورشید جا آمد
بیا تا دل ز غفلت بازجویی، سوی او آیی
که هر عاشق ز عشقش، جانفشانی بیریا آمد
خداپسند و زیباست
آموزنده