چهارشنبه ۱۴ آذر
غربت شعری از بارانا مهاجر
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ ۳ روز پیش شماره ثبت ۱۳۴۱۳۳
بازدید : ۳۲ | نظرات : ۶
|
آخرین اشعار ناب بارانا مهاجر
|
نفس هایم می لرزند..
و دستهایم لرزان اند و دلم می گیرد...
گاه و بیگاه تنگ میشود...
تنگ،تنگ،تنگ...
همه جای این سرای سترگ تنگاست...
در همه جایش نفس ها یک به یک به سرقت می روند..
و پهنای صورت محو هاله ای میشود
هاله ای سرخ رنگ...
هاله ای که از چشم جاریست
و به وصال قلب می رسد...
من دلتنگم...
دلتنگ از این سرا...
دلتنگ از این دوری
دلتنگاز این نبودن
دستهایم به هر سو می دوند...
خاک را لمس می کنند..
و وقتی میبینند...
سنگ است...
مأیوسانه می گریند...
دست های من غربت را نمی شناسند
مثل دلم..
میخواهم بروم...
از چنگال غربت،میخواهم بگریزم...
آه غربت..
آه ...غربت!
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بااحساسععع...
موفق باشی