نگه ام بر آینه افتاد
یافتم تصویری
از جوانی خودم
آینه لبخند به لب ،
گفت به من:
گرچه تو را
گذر عمر گران
پیر و زمینگیر کرده
و فرسوده شده رخسارت
اما
تو دلی داری
برنا و جوان
احساسی پاک و زلال
و قلبی پر از اندیشه ی پاک
گیسوان شعرت سیاه
و چشمان پر مهرت بزیبایی ماه .
نور امید
چو خورشید
تابید به دلم
شاد و مسرور و غزل خوان
صورت آینه را بوسیدم.
اینک این من
گرچه از رخساره ظاهر ، پیرم
اما هرگز
ندارم هراس
داشتن ِ قلب ِ جوان
بِهتر از داشتن ِ رخسارِ جوان
گذر عمر نه آنست
که نگارند بر دفتر دنیا و
نقشی که نشسته بر پیکر من
بلکه آنست
که در دل دارم .
من دلی دارم
سرشار از مهر و امید
به وسعت یک اندیشه ی پاک
و پر از عطر ِ گلهای شب بو و نیلوفر .
من دگر
پیر نیستَم و
تا ابد نیز
پیر نخواهم بود
زنده ام و
جوان خواهم بود
به جوانی به خاک مغاک خواهم خفت
یاد باشد آن زمان بر گورم نویسند:
جوانی به سن پیری اینجا بخفت
زیبا آصفی(آمــین)7/دی/91