الا ای همنفس بازآ که دل بی تو. ز جان سیر است
در و دیوار می گرید هوای خانه دلگیر است
بهار زندگی طی شد خزان دیوانه وار آمد .؟
تو را از من گرفت آسان . کند عنوان که او میر است
مسیر مشترک عمری که باهم سهل طی کردیم
ندارد لذتی بی تو سراشیبی نفسگیر است ؟
غم و اندوه ویرانگر پیام از ردردی آورده .؟
که شیرین از غم فرهاد و قیس قصه درگیر ایت
تمام لحظه ها بی تو غبارآلودوغمبارند
نفس را می برد ؛ آری ؛ نیام افتاده شمشیر است
تورا می خواهد از عالم دل بی صاحبم امشب
نمی فهمد که او آهو و عشق ناب تو شیر است
نسیم نیمه شب آورده عطرت را مشامش باز
هوایی گشته انگاری نگاهش سمت ازمیراست
بهش گفتم صبوری کن دل ازدیوانگی بگذر ؟
جواب داد ای غافل ؛ نمی دانی مگر ؟ دیر است
گشودم پر به آفاق دیار عشق نافرجام
اگر صیاد ره گیرد ؟ نمی رنجم . چو تقدیراست
(سلیم) عادل ترین عاشق که را گویند ؛ آیا هست؟
نشانش را اگر دانی بگو؟ این شهر دلگیراست
پیرنظر (سلیم)
پاییز : ۴۰۳
قلمتان نویسا