کشتیِ طوفان زده و آوایِ رازآلودِ وهم
شاید که یک پری مرا تا قعرِ دریا برده است
نجوایِ پژواکِ تو در آبیِ دریا دامنت
عریانیِ روحِ مرا تا مرزِ شهوت برده است
در صبحگاهان رودِ خون ، در نیمروز مهرِ سکوت
در شامگاهان کشته شد بانویِ رُزهایِ جنون
از وحشتِ تصویرِ این اهریمنِ عاشق هنوز
مویِ آناهیتا به رقص در ساحلِ روحِ جنون
یک باکره مادر شدست در خلوتِ این واژه ها
موعودِ مسحورِ هراس میترای لبهایِ من است
رقصید نورِ ماه و من ، اهریمنِ زیبایِ ترس
هنوز عاشق است ببین خاکسترِ قلبِ من است
بانویِ برفیِ خیال از وحشتِ این دیوِ زشت
ترسید چشمانت ولی رُزهایِ شعرم را ببین
بگذار موهایِ تو را در شعرها شانه زنم
من با توام در خلوتت حضورِ قلبم را ببین
کدام جامِ خون در این معراجِ میترا خونِ اوست
شاید که از روحش بر این شهرِ سراسیمه دمید
تعبید کرد لبهایِ تو مرا به محرابِ تنت
شاید که یک بوسهْ هوسْ بر پیکرِ شعرم دمید
یک ساحرهْ عریانْ به رقص در زیرِ نورِ ماهِ ترس
افسونِ لبهایش هنوز نفرینِ تاریکِ من است
سِحرِ سریرِ دخترِ بانویِ بارانِ بهار
در سینه ام پنهان شده امانتِ قلبِ من است
آناهیتا : خدابانوی آبها
میترا : خدای عهد و پیمان ، فروغ و روشنایی
درود برشما
زیبا بود