يکشنبه ۱ مهر
|
دفاتر شعر ابوالحسن انصاری (الف رها)
آخرین اشعار ناب ابوالحسن انصاری (الف رها)
|
صبحی افتادم به یاد کودکی
در میا ن شور وحالش اندکی
قصد آن کردم بیایم تا بهار
چون زمستان می شود بی اعتبار
آمدم در حضرت ار دیبهشت
تابیابم حس و حالی در بهشت
من که بر این فصل ایمان داشتم
شوق عشق و شور پیمان داشتم
نزد آن یاری که همبازی شدیم
شادمان از دست و دلبازی شدیم
در خیالم می شوم دمساز او
می نوازم در دلم آواز او
می شوم مهمان او در ماحضر
می دوم دنبال او تا پای در
در سکوت کوچه باغ صبحدم
می شوم با جویباری همقدم
می شوم همگام با پای نسیم
باگل و با سبزه ها هستم ندیم...
کاش با آن بامداد آرزو
می توانستم بمانم رو برو
شاد بودم در دل من غم نبود
از خوشی ها هیچ چیزی کم نبود
بود نزدم قامت طناز گل
می خریدم دم به ساعت ناز گل
می دویدم می پریدم با شتاب
روح من لبریز بود از آفتاب
کاش مهلت داشتم در این سفر
کاش فرصت داشتم بار دگر
آن زمان بگذشت و بعد از چند سال
شد دگر گون روزگارو شور وحال.....
لحظه ی دیدار شور انگیز بود
قلب من از آرزو لبریز بود
قطره های عشق بر جانم چکاند
خواب از چشمان تردم می پراند
نغمه های دلبرانه می سرود
رو به سوی ساحل امید بود
تا بیارامم دمی در دامنش
اوکه عطر یاس پوشیده تنش
توی قلبم غصه هر گز جا نداشت
جز شکوه وروشنی ماوا نداشت
روزگار اندیشه اش رو راست بود
سیر عمرم آنچه دل می خواست بود
دیدم آنجا آرزو رویایی است
وسعت خوشباوری دریایی است
دست ردی خود زدم بر جام خویش
ازخودم دلخور شدم واز کام خویش....
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
گذشته برای یکا یک ما خاطره انگیز است . در هر صورت چرخ گردون گذشته ها را از ما میگیرد و جز خاطره برایمان باقی نمیگذارد .
سروده ی شادی بود و به نظرم جای خالی شخصی را در سروده آوردید .
اگر اینچنین است ...
یادشان گرامی .
برقرار باشید