من کم نیاوردم فقط قدری شکستم
از بی لیاقت های اطرافم , گسستم
کوتاه اگر آمد دلم ، از هم کلامی !
یعنی که دل ، بر آدم ناکَس نبستم
آرامشم را باز می گیرم به دامن
دیگر از این دنیای هیچ و پوچ رَستم
سرگرمی ام باشد پس از اینها نوشتن
از مردم صد رنگِ عاشق پیشه خستم
از شهر و آدم های غمگینش فراری
دست از خیالاتِ محالِ خویش شُستم
سازِ دلم کوک و ، روانم کودکی شاد
من بی خیالِ زندگی ، با درد هستم
کوهِ غمم را با جسارت ، می زنم سنگ
شیب و فراز آسان بگیرم ، نازِ شَستم
تا در بغل گیرم دوباره زندگی را
وا می کنم بند گِله از پا و دستم
لعنت به هرچه غصه و اشک و شکستن
پرده به روی ، عشقِ بی بنیاد بستم
ساقی و مِی تأثیر در حالم ندارد
با خاطراتِ نوجوانی مستِ مستم
دل می کَنم از شب نخوابی های ممتد
مشتاقِ شادی های ایامِ الستم
درمانگرِ درد و دلیلِ حال خوبم؛
احساسِ نابِ قلب خود را می پرستم
"پونه" مگر تا کی قرار است زنده باشد
زنده اگر باشم ، فقط با خنده هستم
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─