و من زبانه می کشم دوباره بین سطرها
دوباره سبز می شوم میان مرگ زردها
دوباره نور می خورم ز دست ماه توی حوض
دوباره در مشام من هوا و بوی دردها
همیشه در خیال من خیال صلح و آشتی
ولی حقیقت است این جدال با نبردها
دلم گرفته باز از این خیانت و دو رو شدن
دلم دوباره تنگ شد برای کوچه مردها
برای آن غزل که شد حکایت یکی شدن
نه این رسوم لعنتی برای زوج و فردها
چقدر گرم می شود تنم به لطف دست تو
نیازمند دست تو شکسته بین سردها
دلم نبود پیک تو میان این همه ورق
دوباره چشم دوختم به شیش تخته نردها
چرا نمی دهد به من دو قطره آب آسمان
دوباره من معلقم میان ریزگردها
در این زمانه غلط ، جوان به خشت خام دید
هر آنچه دید آینه زچشم پیر مردها
نشسته ام و خسته ام و از همه گسسته ام
ولی به جسم و جان من عذاب دوره گردها
به پای خسته آمدم در این مسیر بی هدف
شوم مگر یکی از این هزار رهنوردها
دوباره پیچ جاده را نشان ما نمی دهند
چراغ ها شکسته شد به دست شب نگردها