ریش شد ز ما بیش، دل گردش پر تشویش، به گردنکشی پیش کیش و کشور و کاش و کنکاش و تفتیش/
کانی که از بذر کین ازلی شکفت کیمیا نکند ثمر دارمکافات ، در خاک زر خیز هم بدوانی کماکان ریشه ی دنیا.
طعم عزم سوز و عادت ساز لذت، مزه ی ممتاز فضیلت، طعم مطلوب حقیقت، مزه ی بینظیر عزت، طعم مطبوع اغنا/
هر جا نشست پیکان پسند و پرستش، پرستوی هجرت و پیک الست است و تله و طعمه ی دنیا.
چشم، قنداق و کفن ققنوس غم است، آتشین و نمناک و نمک سود، پایسته از نخستین پیکر تاپیکار آخر /
آشنای چشم و بخت، وسعت و شور دریا، چون است چنین چشم بشر همچنان جوشانترین چشمه ی دنیا.
خان خرد تخدیر پذیر خود نبودم خراج شد بیخ و بن خویشم بهر رخوت، نخوت، و خشم و خامی/
خود خیز ز جا جان، در بند نمان، نترس از تنی که نیست جز خشتی از خانه ی دنیا.
شان این دل نیست در کنج کجیها کزیدن بیثمر پیش پای پستی پوسیدن پی پلیدی تپیدن/
دریاب این یاقوت رمیده که اشک خونین هبوط است بر شفیق شفق شانه ی دنیا.
پیمان بستم گمانم با آن خویش دگرم، دگرم هوشیار بمانم/
هوس یار ماند زان روز چونان که هر دمش بیش از است از بیکران پیمانه ی دنیا.
خزان دمادم ملغمه شد در جیوه زمان محلول شد در تیزاب حسرت/
بس خرد خفته در دندان خاک است، خالی کی بوده لحظه ای این خزانه ی دنیا.
آیین زمانه، الست با فلکش سخت آموخت،موسم آزمون، افسوس افسون ساحر تاب نداشت سوداگری باد نسیان را/
چون است از پشت زنگار زمانه نگرانم به نگاری که انگار سرشک بر سیم رخسارش هست روشنترین آیینه ی دنیا.
سین جیم می کند همه ارکان هستی را به اذعان عجز، بامعجزه ی دم غمزه ی غم، غفلت عقل، تعجیل عمر معراج جان و طعنه ی تن/
ندیدی دائم گوش فلک چسان چسبیده بر سترگ سینه ی دنیا.
کین گوهر عشقی که پوشیده به غنود آغوش بهشت بود وبه هوس ترس و ستم عیان شد/
وای برما گر خارای نخوت نیفتد به آهش چو موم در کفه ی کینه ی دنیا.
گنج جان نگنجد در کنج خاکی که محکوم به زوال است/
جان و جانان و جنگ و انجم و دگر انجمن ها هم محفوظ اند در گنجه ی دنیا .
پنج روزی اگر بودیم در قبضه ی ایام به هر روی به سر می شود آری/
بگذر چون زمان از جبرو جبروت ایام مادام به دام و کام و پنجه ی دنیا.
شکنج کوچه های آدمیت با کابوس دمادم تا واپسین خواب،/ حذرم داد از سراب خوش لحظه از عذاب پیچ و تاب شکنجه ی دنیا.
خوش باشد آنکس که استاد الست کیمیای اسباب مستی از غمش آموخت/
که در تاکستان تقدیر، تقدیم تو کند غم پربارترین خوشه ی دنیا.
گوش کن کوبه های اجل است یا جور جان به تن تو ، فرق کجا هست؟ /
وقتی که هر آن چشم ببندی به دنیا منظره نظرت می شود دنجترین گوشه ی دنیا.
بیش از بشر رزم و بزم جو از آبشار مشرب آفرینش شراب بشارت و شور بنوشید/
شیری که بی نیش و نوش لب، لم داده ساکت و شیوابه بیشه ی دنیا.
پیش از ما انباشته اند آنچه باید بستانی در معرکه بی داد و بیداد/
خریدار فقدانيم در غرفه ی فقر با نقره داغ انباشته ی عمر، پیماید و تکاند همه را، پندار قلندر پروریست پیشه ی دنیا.
لنگ است دانگ آهنگ جهانهای هماهنگ در گام و نگاه و گناه مخلوق میرا/
تا که پرده گردان میکشد عین کردار کریح ما مکرر بر رخ آخرتی لنگه ی دنیا.
تنگ گیر تتمه ی کشتی شکسته به گاه گذر، تنها دلتنگ تن های بی ارج و تاراج/
گر سرد و سنگین و سیاه، صبور و اصیلی، صحبت ازتوست ای گور، ای امنترین تنگه ی دنیا.
سلام و درود استاد محمدی گرانقدر میشه راجع به پست مدرن مقداری توضیح دهید؛ به یادم دارم که در ذیل یکی از اشعارتون به اسم ایوب که می گفت پناه روسری سُر می خورد از فرق اقیانوس نگاه کوسه را (اینجاشو یادم نمیاد)محجوب می خواهد.. ببخشید نتونستم کامل به یاد بیارم چون مال خیلی وقت پیشه... در اونجا تک بیت تقلدی براتون ارسال کردم که گفتید این تک بیت تون قابل قبول نیست وپسا مدرن نیست چون هرکلمه نو نمی توانند باعث پست مدرن شدن شود قرار شد اگه تونستید توضیح بدید گفتم الان موقعیتی خوبیست که مختصر برامون توضیح بدید... سپاس زحمات شما سلامت و تندرست باشید
درود. ممنون از تذکر شما. حرف شما کاملا درست است و من هدفم از سبز کردن خیلی اوقات جلب توجه دیگران به یک شعر است نه نقد آن به معنی خاص کلمه. گاهی ممکن است یک شعر متوسط را سبز کنم اما یک شعر عالی را نه و برعکس. من راستش در هیچ زمینهٔ ادبی تخصص ندارم و ادعا هم ندارم نظراتم درست هستند بلکه همواره خودم را در ادبیات «عامی» میدانم حتی در ساده ترین ساحات آن. و اتفاقا از اعتراض شما ممنونم چون در هر ساحتی از دانش بشری من به دیالکتیک و بحث معتقدم. درباره اینکه گفتید این کلام صرفا بازی با الفاظ است، نمیدانم چطور میتوانم پاسخ دهم. در اینکه نویسنده این شعر با الفاظ بازی میکند شکی نیست (و کدام شاعر است که بازی نکند؟!) اما اینکه بگوییم معنایی در پس آن نیست، من راستش معنا میبینم و اتفاقا در بسیاری از مصراعها تفاسیری سریع از ذهنم عبور میکند. ممکن است من در اشتباه باشم اما جوشش شاعرانه در این متن برای من مشهود است. (البته معنا کردن شعر امر بیهودهای است و صرفا میتوان به آن اشاراتی کرد). الان این جمله ساده: گنج جان نگنجد در کنج خاکی که محکوم به زوال است از روز روشن تر است. نمیتوان گفت چون نویسنده «گنج» و «جان» و «نگنجد» و «کنج» که با هم تناسب موسیقیایی زیبایی دارند را الکی کنار هم آورده! اتفاقا معنایش بر هر کسی آشکار است. مشکل این شعر در آشفتگی کلی آن است نه یک مصراع خاص آن. یعنی درشت ساختار آن دارای عدم انسجام است. اتفاقا مضمون این شعر زیادی «سنتی»ست و مانند برخی اشعار دور از نظر نیست. بر ناپایداری دنیا، بیخویشی و مدهوشی، تناقضات جهان و... مدام اشاره میشود: طعم عزمسوز و عادتسازِ لذت... این فوق العاده است! طعم «لذت» هم «عادتساز» است هم «عزمسوز»! این فقط بازی با الفاظ نیست... اتفاقا تفکری پشت آن است و موسیقی صوتی آن هم متناسب با مضمون و معنای آن است. در باب مضمون، مضمون شعر عناصری از پست مدرنیسم و پرهیز از مطلق گرایی و تمایل به نسبی گرایی را دارد. اما پیامهای آن گاهی بسیار به عرفان سنتی شباهت دارد. بنابراین محتوای آن کاملا پست مدرنیستی نیست اما روش بنا کردن مصراعها واضحا به شاعران پست مدرن شباهت دارد (اما انسجام کلی شعر...مشکل دارد). در باب هذیان محوری این شعر هم که اظهر من الشمس است که شاعر اسلوب سخنش در برخی مصاریع شبیه سخنان مجانین یا مستان لایعقل است که ناخوداگاه آنها معنایی بلند را با یک ساختار نحوی غیر عادی بیان میکند!!! من نمیگویم این شعر از نظر فرم و محتوا مطلقا پست مدرنیستی است (ادبای پست مدرنیست برخی اشعار کلاسیک قرون گذشته را هم پست مدرنیستی قلمداد میکنند هر چند همه عناصر پست مدرنیسم درون آنها مشاهده نمیشود). در باب اینکه گفتید این شعر «ماکت نافرم» از نثر قدیم است من نمیدانم کدام نثرها را در نظر دارید چون واضح است که شباهت هایی هست اما نمیتوانم برای سبک خاصی در نثر توازی با این سبک را پیدا کنم. در نهایت: من یک انسان به شدت خوشبین هستم یعنی بنای من در تحلیل یک شعر آوردن عذر و مثبت نگری درباره نویسنده است و ابدا نویسنده را بازی کننده با الفاظ که صرفا پرت و پلا میگوید نمیدانم و لو «چگونه گفتن»اش، من را انگشت به دهان نگهدارد (به معنی منفی کلمه). به عنوان جمعبندی: من برخی مصاریع این شعر یا نوشته یا هر چه شما اسمش را میگذارید بشدت میپسندم و عناصری از پست مدرنیسم و ایضا از «سنت» را در آن میبینم. اما ساختار کلی آن آشفته است و البته راه درست کردنش سامان دادن به تفکرات نویسنده است. اتفاقا من حس میکنم نویسنده جوشش شاعرانه بسیاری دارد اما شاید نتوانسته آن را مدیریت کند و مصاریع شعر او مستقلا (بعضی از آن ها) قابل التفات هستند. تشکر مجدد از شما دارم بابت تذکراتی که دادید. ضمنا ابتدای پیام من که «این شعر قطعا پست مدرنیستی است» شاید بیان افراطی بوده و من از بابت آن عذر خواهی میکنم.
یک چیزی را هم یادم رفت بگویم. تا جایی که من از مطالعات کمم به یاد دارم نه تنها تلقی های متفاوتی از پست مدرنیسم وجود دارد (احتمالا همه قرار نیست مثل میشل فوکو فکر کنند) بلکه از شعر پست مدرن هم تلقی های متفاوتی هست. مثلا فاطمه اختصاری و سید مهدی موسوی معتقدند که «غزل» پست مدرن میتواند وجود داشته باشد (یادم میآید مقاله ای از آقای موسوی را در این باره حدود دو سال پیش خوانده بودم ولی نمیدانم در چه سایتی بود). اما در آن سو عده زیادی از پست مدرنیستها خلاف این را اعتقاد دارند. همچنین همین آشفتگی درشت ساختار را احتمالا برخی میپسندند و برخی نه. مثلا آقای موسوی در مصاحبهای میگوید هر شعری که «محتوا»ی پست مدرن داشته باشد و لو شعر مولانا جلال الدین، پست مدرن است! اما برخی معتقد «فرم» شعر هم باید پست مدرن باشد لذا غزل و دو بیتی پست مدرن یک کانسپت یا مفهوم خودمتناقض است. بنابراین من در تلقی شخصی خودم تمام تعریفها را در نظر میگیرم.
کمی اگر یکسانیِ وزن را تا انتهای دلگویه تان رعایت می فرمودید ؛ بحر طویل فلسفیاندیشِ زیبایی است با واژه گُزینیِ ناب و مراعات النظیرات خوب و عالی و حس برانگیز .
موسیقی سنّتی سنتوری ارسالیتان هم زیباست
امیدوارم همواره سلامت و دلشادباشید
سلام بانو طاهره حسین زاده ( کوهواره) عزیز، ممنونم شرف یاب شدم از حضورتون. قالب را اشتباه زدم، ولی روی چشم تلاش می کنم پسندیده تر بنویسم و از قالب فرار نکنم ،خیلی ممنونم توجه کردید برایم ارزشمند هست. ممنونم، آمین، کنار شما عزیزان
درود. مکتب سرایش این شعر قطعا پست مدرنیستیست و تلاش برای القای «صدا»های مختلف در آن مشهود است.
ریش شد ز ما بیش، دل گردش پر تشویش، به گردنکشی پیش کیش و کشور و کاش و کنکاش و تفتیش/
حرف «ش» چند مفهوم را تداعی میکند: اول سکوت (وقتی میخواهیم به کسی بگوییم: ساکت! از آوای ششششش یا سسسسس استفاده میکنیم). اما در اینجا اتفاقا سکوت مطرح نیست بلکه لحن کوبنده است چون حروف «ک» و «ف» در برخود با «ش» شُکوه و حماسه را تداعی میکنند (خود کلمه «شکوه» همین ویژگی را داراست). ضمنا مفهوم و معنای این مصراع بر شورش و خروج علیه «کیش»(ایدئولوژی) و «تفتیش»(خفقان) و «کشور» و «کاش» (افسوس و حسرت بدون حرکت و عمل) و «کنکاش» (رنج و محنت مردم). استفاده از هجاهای کشیده مختوم به «ش» لحن را بشدت حماسیتر کرده است. یا این مصراع:
لنگ است دانگ آهنگ جهانهای هماهنگ در گام و نگاه و گناه مخلوق میرا...
که واژگان مختوم به «..._ َ نگ» مدام صدای آهنگ و نواختن سیمِ سازهای زهی را القا میکنند (اثیری از شعرای بزرگ دوره خراسانی در شعر مشهوری به بهترین روش از همین صدا استفاده کرده است). دقت به مضمون این مصراع هم همین تفسیر را تقویت میکند.آری در نگاه (نقطه نظر) و گام (حرکت و زندگی) و گناه مخلوق میرا - که انسان نمونه اعلای آن است - آهنگ هماهنگ عالم لنگ و ناساز به نظر میرسد و این آدم را یاد این دو بیت کاملا متفاوت از حافظ میاندازد:
پیر ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت...
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
و این بیت:
نیست در دایره، یک نقطه خلاف از کم و بیش؛
که من این مساله بیچونوچرا میبینم!
موارد بسیاری برای صحبت درباره این شعر جالب هست که شاید در یک کامنت کوتاه نتوان به آن پرداخت.
من به شخصه طرفدار اینگونه اشعار پست مدرنیستی نیستم اما در عین حال، مخالف سرسخت آنها هم نیستم. یکجور رابطه «عشق-تنفر» خاص دارم- هم لذت میبرم...هم حس بدی دارم. فکر میکنم فلسفه پشت آن را تا حد زیادی درک میکنم و درک میکنم پست مدرنیستها چه دغدغههایی دارند... اما نمیدانم آیا در نهایت موفق میشوند سبک ماندگاری در ادبیات جهان خلق کنند یا به ورطه فراموشی سقوط خواهند کرد...امیدوارم که اینطور نباشد.
ضمنا حتما به «فرم» شعر توجه کنید. بزرگترین انتقادی که حتی خود پست مدرنیست ها به امثال مرحوم براهنی کردهاند فقدان فرم هنری در شعر اوست.
جناب صادق شریفی بزرگوار نیک نام و نظر سلام و درود، برخیلی خیلی به خاطر این نظر سپاسگزارم، چون اصلا چیزی فرای نوشته من هست و این نگاه زیبابین شما را شهادت میده،هر چند غیر واضح ولی میان همه چیز ارتباط می بینم و انگار شما الان ثابتش کردید ، چیزی که در مورد واج ش گفتید منو ارجاع داد به نوشته ی دیگرم که تقریبا همزمان نگارش شدند که حاصل نوعی عجز من بود چون ارتباط ذهن و گفتارم ضعیف هست به گونه ای که هنگام صحبت تمام حواسم بلعیده می شه، ممنونم چون این صفحه رو در غیاب وزن همچنان وزین و جذاب و آبرومند کرد، البته که شبیه تمرین واج آرایی محض هست ولی به سایت قسم قصد قربانی کردن معنا را هیچوقت نداشتم، باید بگم نوشته پریشان من خیلی خوش شانس هست که با وجود این همه شعرهای وزین و زیبا و رشک برانگیز به یک نگاه غنی شفیق و مهربان و روادار و صالح رسید و کلام خرد آمیزتون رو بر انگیخت یا نه ولی بهانه و بستر تقریر خردتون شد که برام بی نظیره
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.