سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 6 آذر 1403
    25 جمادى الأولى 1446
      Tuesday 26 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        سه شنبه ۶ آذر

        هيچكس ...

        شعری از

        فرزاد شجاع

        از دفتر خود را مرور میکنم نوع شعر

        ارسال شده در تاریخ شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۹ ۰۶:۰۱ شماره ثبت ۱۳۱۰
          بازدید : ۱۱۳۵   |    نظرات : ۱۶

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرزاد شجاع

        يك نفر از گريه هاي من چكيد

         

         

        خاطراتم خيس شد فردا رسيد

         

         

        باز تنهايي صدايم كرد و رفت

         

         

        من دوباره با خودم بودم غريب

         

         

        يك نفس آواز مي خواندم به راه

         

         

        هيچكس

         

         

        آوازهايم را نديد

         

         

        كوچه اما هم صدا با ساز من

         

         

        در تمام مويرگهايم دويد

         

         

        پشت سر باران سبز واژه ها

         

         

        بستري از شعر را

         

         

        پهن مي كرد در خيابان خدا

         

         

        جمله ها را در دهانم سوختند

         

         

        كوچه را با من به دار آويختند

         

         

        يك نفر بر ما تبسم هم نكرد

         

         

        ساز بي آواز ما را غم شكست

         

         

        باز فردا در نگاهم تيره شد

         

         

        باز چشمانم به كوچه خيره شد

         

         

        هيچكس

         

         

        در خلوتم با من نماند

         

         

        هر صدايي مي شنيدم خسته بود

         

         

        از ميان خود پريدم تا درخت

         

         

        فصل پاييز بود و بس

         

         

        يك پرنده لب گشود :

         

         

        يكي بود يكي نبود

         

         

        غير از خدا

         

         

        هر كسي بود ،

         

         

        در سكوت مبهم و آوارگي

         

         

        دختري

         

         

        فصل شقايق را خريد

         

         

        عشق را تقسيم كرد با جمله ها

         

         

        هيچكس

         

         

        اما نديد

         

         

        كوچه را با او به دار آويختند

         

         

        رخت مرگ واژه را پوشيدند

         

         

        نبش سرد اين خيابان دراز

         

         

        بچه ها

         

         

        عشق را نوشيدند

         

         

        در سحرگاهان صدا را دوختند

         

         

        جمله ها را در جهان هم سوختند

         

         

        در نگاه مبهم آوارگي

         

         

        يك نفر فريادهايم را خريد

         

         

        با دو تا ميز و سه چهار تا صندلي

         

         

        فصل پاييز بود و بس

         

         

        گوش هايم مي شنيد :

         

         

        بازهم

         

         

        از ميان شاخه ها

         

         

        هي پرنده مي پريد

         

         

        شانه هايم در شب افتادگيها مي شكست

         

         

        روي دوشم جغد شوم خون نشست

         

         

        در سكوت خود شكستم بي صدا

         

         

        بغض زردي درگلو

         

         

        دست سرخي تا خدا

         

         

        مي وزيد از سمت صاف جاده ها

         

         

        من

         

         

        درون خنده هايم ريختم

         

         

        تلخ تر از خنده ها رقصيدم

         

         

        ساعت از صبح مي گذشت

         

         

        عقربكها بر سرم مي كوفتند ،

         

         

        صبح دارد مي رود

         

         

        فرصت فرياد نيست

         

         

        كوچه تعطيل است باز

         

         

        يك نفر بي دار نيست  

         

         

        واژه ها آلوده اند ،

         

         

        جمله ها را سوختند

         

         

        كوچه را در لبخند هايش دوختند

         

         

        ساز سبز ما شكست ناقوس شد

         

         

        صبح مثل روز

         

         

        روشن مي دميد

         

         

        كوچه آواز خدا را مي شنيد

         

         

        پشت ميدان

         

         

        بوي فردا مي رسيد .

         

         

         

         

         

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر
        ۲ شاعر این شعر را خوانده اند

        Guest

        ،

        میثم الهی خواه(قاصدک باران)

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2