پنجشنبه ۲۵ بهمن
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
راه را پای پیاده آمدم
زیر ترکش های سنگین فراق
بی رمق شد جانم از شوق زیاد
تا ببوسم روی مهتاب تو را
با نوای جغد شب همراه شد
سوزِ آه از نای جان و سینه ام
روی زانوها نشستم منتظر
تا ببینم قلب بی تاب تورا
آمدم ، دیدم دلت با دیگری
بی تامل می کشد ناز دلش
خنده هایش می برد از تو قرار
می رباید عشوه اش خواب تو را
ناتوان شد هر دو پاهایم در این
گوی و میدانی که راه انداختی
کاش چشمم کور میشد آن زمان
تا نبیند پستیِ نابِ تو را
زندگی تاریک شد در چشم من
از جفایی که تو آوردی سرم
توبه کردم تا نگیرم بعد از این
در بغل ، آلوده مردابِ تو را
لذت یک زندگیِ پاک را
کرده ای از خود دریغ ای بینوا
شرم دارم بعد از این بر لب برم
آن هوس آن کامِ سیرابِ تو را
مرد آن باشد که در اوج غرور
بر زمین باشد سر و هم گردنش
توی یک خواب ابد بینم مگر
جوهر پاکی و نایابِ تو را
خواهم امشب در سکوتی بی تپش
دور گردم از هراس و دلهره
قِی کنم از کل جانم تا ابد
این جنینِ عشق و زرداب تورا
بوته ای از دسترس ها دورتر
می شوم تا که نگیری دامنم
"پونه"ای بی عطر باشم بهتر است
تا نگیرم ، بـوی گنداب تورا
افسانه_احمدی_پونه
|
|
نقدها و نظرات
|
درود و احترام استاد گرامی سپاس از توجه و مکث نگاهتون نظرتون محترم و ارزشمند🌻🌻🌻🌻
| |
|
درود و عشق بانوی شعر و ادب سپاس زیبا خواندید💞💞💞 | |
|
فداتون شاهزاده خانوم عزیزم همیشه لطف دارید 💞💞💞💞💞 | |
|
درود و احترام بزرگوار سپاسگزارم ، زیبا خواندید 🌻🌻🌻🌻🌻 | |
|
عرض ادب واحترام جناب انصاری گرامی سپاس از حضور همیشگی تون ، منت دار مهر کلامتون هستم 🌻🌻🌻🌻
| |
|
درود و ادب جناب گودرزی گرامی خیلی خوش آمدید ، سپاس از مهر کلام حضور ارزشمند و مکث نگاهتون شاگردنواری میکنید ،درس پس میدم 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻 | |
|
درود و عشق مهربانوی جانم حس حضور پرمهرتون رو قدردانم خوشحالم مورد پسند واقع شده قلم شاگرد مکتبتون ،عزیزید به جانم 💕💕💕💕💕🌻🌻🌻🌻🌻 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا بود
ولی چهار پاره نبود
اگر علاوه بر احساس به حکمت آراسته شود
غزلی محشری میشود
راه را پای پیاده آمدم زیر ترکش های سنگین فراق
بی رمق شد جانم از شوق زیاد تا ببوسم روی مهتاب تو را
با نوای جغد شب همراه شد سوزِ آه از نای جان و سینه ام
روی زانوها نشستم منتظر تا ببینم قلب بی تاب تورا
آمدم ، دیدم دلت با دیگری بی تامل می کشد ناز دلش
خنده هایش می برد از تو قرار می رباید عشوه اش خواب تو را
ناتوان شد هر دو پاهایم در این گوی و میدانی که راه انداختی
کاش چشمم کور میشد آن زمان تا نبیند پستیِ نابِ تو را
زندگی تاریک شد در چشم من از جفایی که تو آوردی سرم
توبه کردم تا نگیرم بعد از این در بغل ، آلوده مردابِ تو را
لذت یک زندگیِ پاک را کرده ای از خود دریغ ای بینوا
شرم دارم بعد از این بر لب برم آن هوس آن کامِ سیرابِ تو را
مرد آن باشد که در اوج غرور بر زمین باشد سر و هم گردنش
توی یک خواب ابد بینم مگر جوهر پاکی و نایابِ تو را
خواهم امشب در سکوتی بی تپش دور گردم از هراس و دلهره
قِی کنم از کل جانم تا ابد این جنینِ عشق و زرداب تورا
بوته ای از دسترس ها دورتر می شوم تا که نگیری دامنم
"پونه"ای بی عطر باشم بهتر است تا نگیرم ، بـوی گنداب تورا