چهارشنبه ۲۵ مهر
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
یک عمر نشد از ، قفسِ غم شوم آزاد
یا اینکه کنم قلبِ به خون نشسته آباد
یک عمر کشیدم خطِ لبخند بر این لب
اشکم شده پاشورهٔ این سینه ی پُر تب
در حسرت همدردی و یک عشق دلم مُرد
هر شب غزلی را سرِ جان دادنِ خود خورد
هر ثانیه در بختِ به در دوخته اش ماند
هر دم به دلِ مردهٔ خود،فاتحه ای خواند
یک شب نشد از گریه کشد دست و بخوابد
یا نورِ دو چشمی به سر و روش بتابد
نه میل سفر داشت از این حوصلهٔ تنگ
نه حوصلهٔ اینکه زند ، زندگی اش رنگ
عمرم همه رفت از نفسم درد تَراوید
یک شادیِ کوچک ، همهٔ عمر نزایید
طی شد همهٔ روز و شبم از سر اجبار
هر چند نشد خواب ، حریفِ دلِ بیمار
کم کم به سرش زد بکند کوچ از این جان
آرام بگیرد وسطِ نیمه ی پنهان
سُر خورد دلم دست تو افتاد چه آسان
دل دادی و شد قلبِ بلا کشیده درمان
در عالم تنهاییِ من ، برقِ امیدی
با آمدنت داد ، دلم را چه نویدی
از شاخهٔ امید نگاهت ، غزلی چید
شعرِ تَری از دست دلت به شانه پیچید
مانند هوا ، در نفس تنگ دمیدی !
یخ کردهٔ من را تو به آغوش کشیدی
دستم تو گرفتی از میانِ این خطرها
بیرون زدم از ، رنج و بلا و دردسرها
یک زندگیِ دوباره ، تزریق رگم شد
جز پای دلت نیست در این سینه تردُد
بر شانهٔ تو تکیه کنم باقیِ این راه
من بی بی و تو دولتیِ عشقِ دلم شاه
با تولّدت ، زندگیِ "پونه" شد آغاز
باقی نفس های مرا داده ای اعجاز
افسانه_احمدی_پونه
ای که میلادت به من عمر دوباره داده است
قرعهٔ این قلبِ عاشق ، دست تو افتاده است
دور باشد از من و تو ، چشم کورِ دشمنان !
اتفاقات خوشی ، با عشقمان رخ داده است
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.