قصه از من و لفظ بیانش با تو
تفسیر قشنگ و هیجانش با تو
باران روانی از دو چشمم هر دم!
سد کردنِ آن ، یا جریانش با تو
در عشق تو یک قلب پر از آشوبم؛
تسلیم تو شد، تیر و کمانش با تو
دیدار تو را از دل و جان میخواهم
شوق از تو و تمکینِ مکانش با تو
در هر قدم آوای تو گوشم باشد
اندازه و ، تعیینِ زمانش با تو
از دوری و بی تابیِ رویت این دل
پیرت شده اکسیر جوانش با تو
در پرده هزار راز دارد این عشق
افشا شدن و سِرّ نهانش با تو
موجی از تپش روان شد از خواستنت
باریدنِ نبض و ضربانش با تو
در هر رگ من خون تو جاری باشد
یک شاهرگ از من ، شریانش با تو
من شاعر و شعرم از تو پا میگیرد
در گوش من آواز و زبانش با تو
در پای تو قد میکشد این عشق عزیز!
افرا شدن و قدِ کمانش با تو
پیمانِ ابد بسته دلم با جانت !
بر هم زدن و سود و زیانش با تو
این ریشه ی در خاک تمامی عشق است
سبزیِ بهاران و خزانش با تو
دل مرده میانِ این همه تنهایی
تمدیدِ دوباره ای به جانش با تو
افسانه ی تاریخ ، ندارد پایان !
جمشید شدن ، جام جهانش با تو
افسانه_احمدی_پونه