تلنبار است در دلهای ما غم های بسیاری
خدایا میشود یک قسمت از آن را تو برداری؟
دو چشمانم به هر سمتی که می چرخد فقط دارد؛
تلاقی با در و تاریکی و بن بستِ تکراری
شود آیا نریزد روی سرهامان برای مدتی کوتاه؛
از آن سقفِ کبودت ، مشکلات و رنجِ رگباری
ببین خاک زمینت هم نفس هایش به اتمام است
در آغوشش گرفته خواب و ظلمت ، بی پرستاری
نه رحمی و نه انصافی میان بندگانت هست !
نه در دلهای ما ، صبر و نشاط و شورِ بیداری
نه زیبایی به جا مانده در این گردابِ انسان کُش !
نه امیدی که لبخندی ، به جای گریه بگذاری
خداوندا ، حبیبا ، خالقا ، یارب نمی بینی !
درونِ سینه ها ریشه دوانده تخمِ بیزاری ؟
خدایا کاش یک ساعت به جای بنده هایت در؛
زمین باشی که دیگر نیست طاقت این ستمکاری
غزل هایم گرفته بوی نا ، بوی تعفن بس که دردآور؛
نوشتم تا بحال از این همه ، گندابِ اجباری
زمینت را برویان از گلِ بابونه و "پونه" ؛
که گیرد از تنِ این شوره زارت گردِ زنگاری
افسانه_احمدی_پونه
درود پونه خانوم عزیز
موفق باشید