باز باران
كاش مى باريد بر سقف كلاس
در خيالم مى سپردم
دل به جنگل هاى گيلان
حجمى از آرامش سبز درختان
با نواى نرم باران
سبز مى شد دلبرانه
بر دلم صدها جوانه
كاش لبخند معلم
بار ديگر
در نگاهم
سفره اى مى گسترانيد از محبت
سفره اى با عطر املت هاى
كوكب خانم مهمان نواز خوش سليقه
هر دقيقه
مى چشيدم بى هوا گرماى نان را
در زمستانى ترين دى ماه دنيا
كاش تصميم مهمى مى گرفتم
مثل آن تصميم كبرى
تا مبادا
جاگذارم
زير باران هاى غفلت
بهترين هاى جهان را
مهر مادر
دست بابا
يا كتاب آشنايى با خدا را
دفتر مشق محبت
با مداد مهر و رأفت
پاك كن هاى شرارت
يا تراش بغض و محنت
كاش مى شد بار ديگر
جدولى از ضرب ها را
بر زبانم مى نشاندم دانه دانه
حفظ مى كردم تمامش را شبانه
مى نوشتم بى بهانه
مشق ها را عاشقانه
كاش اخم تند ناظم
مادرانه
در وجودم رخنه مى كرد
ترس را در روح سردم زنده مى كرد
سرخ مى شد صورتم از شرم آن
دير آمدن ها
شيطنت ها
كاش مى شد
مى نشستم در كنار همكلاسى ها دوباره
يا به وقت امتحان
دور از چشم معلم
با زبانى از اشاره
مى رساندم يك تقلب
دست شادى و شراره
كاش مى شد بازگردد روزهاى مدرسه
مشق و درس و دفتر و حال و هواى مدرسه
عظيمه ايرانپور
درودبرشما بانوایرانپورعزیز
بسیارعالی بود
آفرین برشماوقلم توانمندتان بانوجان