سرباز کوچکی در تو پنهان است
تاج اهورایی ات
بر گیسوان شب پیدا،
_تاراز هم، شقایق بسیار در دل دارد_
.
.
.
دهاتی زاده نیستم اما
دهانم بوی صلح آسمان میدهد
سرباز کوچکی در تو جان داده، میدانم
پادشاه قصه های دیر من!..
.
.
.
کولی زاده نیستم اما
دامن سرخابی سیرم را
به خنیاگران شاد میسپارم،
پیشانیم گرم افتابی زرخ
سگان خسته ی هیچگاه
_ملخهای عصیان بهشت گمشده_
کافه های بی مرال
را گشتند
_خوشه های برف و ترانه و ودکا
را _
و طره های سیاه سیاه سیاه..
و دیگر هیچ
و دیگر هیچکس
.
.
.
چسبیده ام
به عطر پیراهن تو
که
فلسفه ها متلاشی شود،
پیچیده ام
به بلندای آغوشت
تا همه ی آبهای جهان از آسیاب بیافتد
و زخم، پشت زخم،
تو
ای خوب من!
زخم زاده میشوی..
پی نوشت:
من قرنها، محتسب گنج ساقی ام
گشتاور تجانس عقل رواقی ام
ای شوره زار تلخ، به دریا نمیرسی
پیچیده در اثیر و ثریا، تلاقی ام
بر نطع پر تامل خورشید مومنم
در روزگار زخم زمین، راز باقی ام
با هر شکوفه، تازه تر از پامچال صبح
هم بزم مویه های غریب عراقی ام
شولای سبز جنگل و خون کبوترست
در شعرهای نازک و عطر اقاقی ام
آغوش خسروانه ی البرز، با منست
ابرم، بهار معتزل اتفاقی ام...