مداد . نوجوانی.
آن زمان که کودکی بودی و من در دست تو
عاشق صدق و صفایت بودم و پیوست تو
روزی....... پیر مردی وسایل خود را جابجا میکرد ....
درون طاقچه ای از اطاقش مدادی را پیدا کرد وبه او خیره شد...
هرچه خواست بگذرد نتوانست . تاینکه دلش فروریخت و.... بقض ...
گلویش را فشرد اشگش جاری شد وبه رویا فرورفت................
ناگهان مداد به صدا درآمد.... ازاو پرسید
مرا میشناسی...... پیر مرد که در حال اشگ ریختن بود ......
سری تکان داد و گفت..... به خاطر نمی آورم..... .................
آنگاه ...... مداد آهی کشید.... و
گفت هی.......داد بیداد.. ایام چه زود گذشت....آن زمان که
که تو ...... کودکی بودی....... و من در دستان تو بودم ......
باهم دیگر مشق .......می نوشتیم.....
یادش بخیر آن.....ایام شادمانی......
.
من عاشق تو بودم و......... تو عاشق من..................
یاد آنروزها بخیر....چه ایام ..... زیبایی بود ....
حیف..... که ...
اکنون..... تو پیر شدی و......من هم از خاطره ها رفته ام........
پیر مرد که گریه امانش نمیداد ...... مداد را برداشت آن را بوسید
روی سینه گذاشت...و گفت ازاین پس تازنده هستم تورا روی
قلبم نگه میدارم ......هر گز از تو جدا نخواهم شد ........
تو یادگار ایام شباب و شادمانی من....هستی.....
آن زمان که کودکی بودی و من در دست تو
عاشق صدق و صفایت بودم و پیو ست تو
وه که آن ایام چه زود بگذشت و ما گشتیم جدا
کی زمان باز آید آنکه من شوم بار دگر هم دست تو
من تو را هر گز جدا از خود نخواهم بعد از این
تا نفس دارم در این دنیا منم دیوانه و سرمست تو
فتحی... تختی... پانزدهم شعبان سال ۱۴۰۲ شمسی
میلاد با سعادت منجی عالم بشریت مهدی موعود علیه السلام را
به عموم هم وطنان عزیز و همه مسلمانان جهان تبریک و
تهنیت عرض مینمایم و برای همه ی مردم دنیا
آرزوی شادمانی و سلامتی ودلیخوش را دارم
.انشاالله.........
وآرزوی عزت و پایداری برای
میهن عزیزمان ایران سر فراز
انشاالله...... آمین یا رب العامین.
حکیمانه و زیباست
دستمریزاد