آنقدْر از دردت ، به جان آمد لبِ من
رفته است از سر تابِ من حتی تبِ من
روزت سیاه و زندگی ، در تـو جهنم ؛
طهران! شدی همدرد و همپای شبِ من
بر سنگ فرشت جای پای زندگی نیست
آغوشت از آرامشی ، بی مرز خالی ست
هـر روز در نابـاوری ها ، زنده هستی ؛
مسئول اشک چشمهای مردمت کیست؟
دودی کشنده حلقه حلقه میکشی سر
دست جوانانت شده ، در غم شناور
رنگت کبود و ، آسمانت نیست نوری !
با کمترین های جهان ، هستی برابر
سَم در رگت ، جای هوا تزریق کردند
پرواز را بی بال و پر ، تشویق کردند
شلاق خوردی ، خالکوبی شد وجودت
با آینه روی تو را ، تطبیق کردند
سنگین شده بارت ، ولی سربار هستی
از دردهایت ، سینهٔ دیوار هستی
هر گوشه ات یک زخم مزمن میشود باز
هر روز در متنِ ، تَلی آوار هستی
تبدار و ناسوری در این تندیسِ سردت
خم شد صنوبرهایت از این رنگ زردت
کوچه خیابانت شده ، جا خوابِ افیون
تاکی تماشا می کنی ، این حجمِ دردت
بشکن سکوتِ ، قالبِ اجباری ات را
فریاد کن ، درد و غمِ تکراری ات را
حسرت شده ، رویای آرامش برایت
در خود نریز این حجم از بیزاری ات را
خون مرده روی ، دست های بستهٔ تو
زخم است قلب و شانه های خستهٔ تو
صدها ترک افتاده سقفِ آشیانت !
بسته است پاهای تو و ، وابستهٔ تو
شرطی شده رقصت میان کوچه میدان
با جان برابر می شود ، آوازِ پنهان
طهران ! هنوزم خنده می آید به رویت!
پایی بکوب ، دستی بزن با سازِ باران
افسانه_احمدی_پونه
فقط توی چهارپاره اگر بندها جدا از هم نوشته بشن.. بنظرم بهتره..
آنقدْر از دردت ، به جان آمد لبِ من
رفته است از سر تابِ من حتی تبِ من
روزت سیاه و زندگی ، در تـو جهنم ؛
طهران! شدی همدرد و همپای شبِ من
بر سنگ فرشت جای پای زندگی نیست
آغوشت از آرامشی ، بی مرز خالی ست
هـر روز در نابـاوری ها ، زنده هستی ؛
مسئول اشک چشمهای مردمت کیست؟
دودی کشنده حلقه حلقه میکشی سر
دست جوانانت شده ، در غم شناور
رنگت کبود و ، آسمانت نیست نوری !
با کمترین های جهان ، هستی برابر
سَم در رگت ، جای هوا تزریق کردند
پرواز را بی بال و پر ، تشویق کردند
شلاق خوردی ، خالکوبی شد وجودت
با آینه روی تو را ، تطبیق کردند
سنگین شده بارت ، ولی سربار هستی
از دردهایت ، سینهٔ دیوار هستی
هر گوشه ات یک زخم مزمن میشود باز
هر روز در متنِ ، تَلی آوار هستی
تبدار و ناسوری در این تندیسِ سردت
خم شد صنوبرهایت از این رنگ زردت
کوچه خیابانت شده ، جا خوابِ افیون
تاکی تماشا می کنی ، این حجمِ دردت
بشکن سکوتِ ، قالبِ اجباری ات را
فریاد کن ، درد و غمِ تکراری ات را
حسرت شده ، رویای آرامش برایت
در خود نریز این حجم از بیزاری ات را
خون مرده روی ، دست های بستهٔ تو
زخم است قلب و شانه های خستهٔ تو
صدها ترک افتاده سقفِ آشیانت !
بسته است پاهای تو و ، وابستهٔ تو
شرطی شده رقصت میان کوچه میدان
با جان برابر می شود ، آوازِ پنهان
طهران ! هنوزم خنده می آید به رویت!
پایی بکوب ، دستی بزن با سازِ باران
افسانه_احمدی_پونه
درود پونه خانوم عزیز