گرفتار

ز کدامین حریف گلایه کنم
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
کلید من قفلی نمی گشاید از هیچ دری
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
تبسم روزگار بر برگ خاطراتم نخواهد نشست
باران، بهار جوانی ام را سبز نخواهد کرد
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
هیچ کبوتری جلد بامم نخواهد شد
هیچ کودکی سلامم نخواهد گفت
شب مهتابی نخواهد شد و 
ستاره چشمک نخواهد زد
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم
دل پر نخواهد کشید و 
شعر به دفترم سر نخواهد زد
قلمم راه نخواهد یافت
حتی به مطلع شعر
من طلوع را نخواهم دید و
غروب را نخواهم فهمید
یک عمر اسیر خواهم بود و 
یک عمر تو را نخواهم فهمید
وقتی که خود به خویشتن گرفتارم