تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)
سه شنبه ۱۴ اسفند
باران بی ترانه شعری از آروین محمدی
از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۱:۴۶ شماره ثبت ۱۲۵۶۸۱
بازدید : ۵۳۸۹ | نظرات : ۴
آخرین اشعار ناب آروین محمدی
صدای ارسالی شاعر:
مرورگر شما از پخش صدا پشتیبانی نمی کند
باز باران
بی ترانه
با اشک های فراوان
می خورد بر بام گونه م
یادم آرد روز ننگین
زشت و غمگین
توی کوچه های شهرم
جوانی شانزده ساله بودم
با دوچشم پر از خونم
می شنیدم از پرنده
از لب باد گزنده
داستان های نهانی
راز های ملوث زندگانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
ستایشِ سیزده ساله باید...
شود زنِ مردی سی ساله
او چه می داند از شوهر؟
کِی خواهد او الان همسر...؟
هنوزم او بازی میکرد
با عروسک لالا میکرد
بر تنش لباس عروس
عجیب سنگینی میکرد
سرخاب سفیداب رخش
دل مرا خونی میکرد
قطره های پاک اشکش
سفیداب را نزه میکرد
آن زیبا گل را نچینید
غنچه بود هیچ یک ندیدین
ستایش از مردک گریزان
چرخ هامیزد چو آهو...
دانه های گرد اشکش
در باران دیده نمیشد
توی آن قلب پریشان
اندوه بیکران پیدا
بس بدمنظر بود داماد
وه بی فهم بود داماد
پدرِ ستایش غران
مشت میزد احساسش را
توی این شهر خروشان
مغزهای پوسیده پیدا
جهل چون شمشیر بران
پاره میکرد آن گُل هارا
اندوهِ دل آن دختر
رفته رفته گشته دریا
زندگانی خواه تیره
خواه روشن
برای ستایش ما دیگر
هست مشکل...
هست مبهم...
هست تاریک...
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.