همین لحظه
در همین حوالی
روی صندلی کُهنه ی چوبی نشسته ام..
تکیه به میز زهوار دررفته ی خیس شده از باران ، که بوی کاهگِلی به خود گرفته..
با یک استکان چای لب سوز قند پهلو..
دلم برایت زرد شده..
گاهی سرخ و گاهیم قهوه ای می شود..
سینه ام تداعی خزان و پاییز در قلبم جولان می دهد..
پاییز..!!
همان فصل دوست داشتنی من و تو..
آه ه ه..
باز هم مثل همیشه چایم سرد شد..
درودتان باد احسنت بر طبع شما و دست نوشته ناب سپیدتان دست مریزاد قلب قلمتان پر تپش نبض شعرتان پر کوشش رمز اندیشه و پوشش مست و خوشکام پویش پایدار و ماندگار و برقرار باشید سوار موج ترنم واژگان مهربانی در تبلور با شکوه جوانی 🌷🌷🌷🌷🌷
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
پر احساس و زیبا بود