خودم از قلم شاعری پنجاه ساله شنیدم...!
روزی که افتخار دیدار استاد نصیب من شد...
اتفاقی درد دل قلم استاد با کاغذ را شنیدم!
قلم می فرمود...
استاد چند سال است دیگر نمیتواند بنویسد
بارها من را در دست گرفته...
اما نمیتواند.
تنش به رعشه می افتد...
نفس نفس می زند
و مرا پرت می کند...
...
من فکر میکردم استاد چون از همسرش جدا شده
این چند سال انگیزه نوشتن ندارد!
اما گفتار قلم وجودم را متاثر کرد...
استاد شعرها...
از زندگی سخت و پر نشیب خودش نوشته و نلرزیده...
از داغ های بیشمار وطن گفته و تنش نلرزیده
از آوارگی و بیچارگی مردمش گفته و تنش نلرزیده
یعنی چه چیزی استاد را به لرزه ی حزن انداخته بود...
و قلمش را به نژندی...!
قلم بیان داشت...
زن زیباروی ملوث باطن استاد، خیانت کرده...
آخ... باید حدس میزدم!
خیانت...چرک آلود ترین کلمه دنیا...
فقط خیانت میتواند یک آدم را روزی هزار بار بکشد
به مرز جنون بکشاند...
و روحش را متلاشی!
حیف استاد... حیف
خیانت لیاقتش نبود...
قلم میگفت...
استاد دیگر نمیتواند حتی ازدرد عمیقش بنویسد...
راز استاد در گوشه ی قلبم میماند
من سالهاست زبان قلم را میفهمم
و راز ها می پوشانم...
🌺🌺🌺
انسانها به یکدیگر خیانت نمیکنند
اگر قدری عاقل باشند میفهمند که دارند به خودشان خیانت میکنند