بگو تا کی در این دریای طوفان
به روی موج بی رحمی، بخندم
بگو تا کی در این دریای دلگیر
دلم را بر دل ساحل ببندم
غریقی در غمی بی انتهایم
من از دستان قایقران جدایم
بگو با موج سرگردان چه سازم
غریبی در دل دریا رهایم
رهایم کرده ای تنها پناهم
تو میگفتی که چشمانت به راهم
تو گفتی دل به دریا می سپاری
نگفتی آسمان ها رفته آهم
تو گفتی ناجی جانم شوی جان
رهایم می کنی از دست طوفان
بگو دستان من را کی بگیری
ببین شد جان من ویران ویران
بگو قایق مرا تا ساحل تو
برد آهسته تر تا دل نمرده
بیا تا موج بی ساحل تنم را
به قعر غصه ی دریا نبرده
بیا تا شعر باران را بخوانیم
بیا با هم در آن ساحل بمانیم
ببین تر میشود چشمان دریا
من و دل نا امید از آسمانیم
بگو دریا پناهم باشد امروز
که تا منجی شوی بر جسم و جانم
بگو ساحل مرا می بیند از دور
بیا با تو در این دنیا بمانم
بگو دریا مرا وقتی رسیدی
به دست قلب آرامت سپارد
بیا تا چشم من در ساحل تو
دوباره بر سر غمها ببارد
...
مهدی بدری(دلسوز)
درود و برقرار باشید