هر که در آتش نرفت بی خبر از سوز ماست
درودها بر بانوی ادیب و زیبانویس شاهزاده محفل ادبی شعر ناب
بسیار خوش آمدید و سپاسگزارم که بی پرده آنچه در دلتون بود ابراز کردید
مقدمه:
رفیقان چشم ظاهربین بدوزید
که ما را در میان سرّیست مکتوم
همه عالم گر اینصورت ببینند
کس این معنی نخواهد کرد مفهوم
چنان سوزم که خامانم نبینند
نداند تندرست احوال محموم
اما در مورد تناقضی که در مورد من عنوان کردید راستش من عاشقانه سرا هستم هر چند که بسیار دوست دارم در عرفان هم قدم شاعرانه بردارم که الحق در اینزمینه گام برداشتن مرد کهن میطلبه چون عرفان بسیار سنگین و زندگی کردن با این اقیانوس بی پایان بسیار طاقت فرسا هست.اما در مورد مذهبی بودن امیدوارم اینطور باشه چون تنها عمل کردن به مقدمات دین انسان رو مذهبی نمیکنه بلکه مذهبی کسی هست که پایبندی به دین زندگی اون باشه نه منکه بی سر و پایی هستم که چندین سال هست که به عرصه تعمق و تفکر
وارد شدم و البته هنوز خودم رو مذهبی نمیبینم و سالیان درازی با این امر فاصله دارم.اما اگر بخاطر گفتگوهای داغ با دوستان به این برداشت رسیدید باید عنوان کنم که بخاطر رشته ای که در اون تحصیل کردم جعل و تحریف رو برنمیتابم در زمینه های گزاره های تاریخی و بیشتر بخاطر همیم گاهی به دوستان نقد وارد میکنم و منتقد باحرارت میشم
اما از عشق سرودن ربطی به حجاب ظاهری و باطنی نداره چرا که برخی سیاست زده ها که فقط بدنبال نانِ نام هستند هرگز احساسات رقیق عاشقانه ندارن و واسه همین نمیتونن عاشقانه سرایی کنن و الکی مثلا خودشون رو طرفدار طبقات محروم نشون میدن!!!
بنظر من یک شاعر آگاه فقط با شمشیر فحش و براندازی وارد میدان نمیشه بلکه در کنار نقد بدنبال راهکار و چاره جویی هست وگرنه همه بلدن از صبح تا شب از فلان کارتن خواب و فلان فقیر نغمه سرایی کنن اما دریغ از کمی تفکر!!! شعر اجتماعی اگر این هست که حضرات میگن و مثل نشستن مگس بر نقاط سیاه هست و هیچگونه سفیدی و پیشرفت رو ندیدن بنظرم در شاعری خودشون باید تردید کنن و احتمالا دچار توهم شدن و نامِ نان رو خیلی دوست دارن.بگذریم اما بریم سراغ اینکه اگر قرار باشه هر عاشقانه ای رو برداشتی اینچنینی داشته باشیم پس وای بحال سعدی و شاعران بزرگ ما که نباید از لب و بوس و چانه و خال و کمر محبوب صحبت کنن که شاید متهم به ننگ بشن بعنوان مثال این ابیات سعدی رو نگاه کنید:
رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش
یا به این بیت ظریف نگاه کنید:
مرا تا نقره باشد میفشانم
تو را تا بوسه باشد میستانم
اما در پایان باز به این چند بیت از شیخ اجل ارجاعتون میدم:
هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
آنکس که دلی دارد آراستهٔ معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد
در پایان باید بگم زیبا نگاه زیبانگر شما بانوی ادیب هست
بسیار سپاسگزارم از محبت همیشگی شما
قلم رنجه کردین
💐💐💐💐💐💐
شعری زیبا خواندم از قلمتان
البته کمی متفاوت و تابوشکن
بمانید به مهر و بسرایید