ناشيانه سوار بر الاغی شدم که ترانهء عشق می خواند!
غافل از ظلمت شب
افسار گسيخته و پابرهنه
پا به سرای بيد گذاشت!
همچنان می رفت
ديدم آن حاج مستر آقا کلان معروف
که سعی در دار خود با کراوات داشت
عشق تسليم تزوير شده بود!
شير نر دست بر سر گرفته بود
مانده بود هاج و واج!
از روباه رکب خورده از شغال
پر بود خورجينش از سوداگران بی شيدا
خروس طرح تازه ای چيده بود
برای مرغهای همسايه
هنوز کرک نشده بودند در عمر شش ماهگيشان
آری ياد دارم
سگ دوهای شبانه
دروغهای مکرر
آبستنهای بی نشانه
خم به ابرو نياوردم که نااميد شوم و بی کس
راضی نمی شوم هرگز
نه شکست
نه به مرگ
انسان و ممکن الخطا!
زخم خورده های نابرادری
نه
زخم خورده های نابرابری
همچنان می رفت
اجلاس سران بود زير درخت چنار
... شتر : موافق
ميمون حيوان است!
شير:
موافق
گرگ:
مخالف
روباه:
مخالف
و بزغاله ها ممتنع بودند
تنها گاو پيشانی سفيد به رسميت جلسه دم تکان داد و ما گفت
همچنان می رفت
گذر کردم از سنگها و داروک ها
که " بهتوون " می نواختند
در طرح جديد موسم بارانيشان
بی قور و بی باغ
از رودخانه و ماهيانی که با ديدن باران
تکرار رويای دريا را جشن می گرفتند
می شود دريا بود و رود را در خود جاری ديد
دريايی به وسعت يک ماهی
آری ديدم ژان وال ژان را در لباس کوزت
با پاهای کوزت می دويد
با دستان کوزت آب را به دوش می کشيد
اصلا خودِ او بود
با همان سادگیُ رنگ پيراهنش
ديدم باران راه مدرسه را
نقاش عزم تو شده بود با تمام پرخاشگريها و تنبليهايت!
دُم تکان می دهد خر عاشقم
از عقاب به زير کشيده شده از قار قار کلاغ
سياهی همان سياهی است
بو می کشيد و همچنان می رفت
بيخبر از له شدن نياکانش!
زير چهار سُم عشق خری!
ميان خروارها خروار
يونجه و علف و گندم
گندم بزرگترين کشف ذهن خلاق بشر بود
گندم ، هزار جنگ خونين ؛
گندم ، هزار نفی عشق ؛
گندم ، سردرد و باز سردرد
می گذرم و چشم می بندم
بر گربه ای که جای هم نوعان من نشسته بود
در ظرف من غذا می خورد
در جای من می خوابيد
موشِ شادمان از تسليم شدن ذائقه گربه
همچنان می رفت
خرمست شده بود از شيطنتهای کره خران
در زادگاهش!
نعره می زد نيست بادَت:
ای سفيد اسب خيال دختران!
همچنان می رفت
به خيالش می تاخت
چشم بستم بر موهای گره خورده دختران
در کوچه های انتظار در ميعادگاهشان
سرازير شدم به دره های مه گرفته از بارانهای شبانه
اشکهای دخترکان گل فروش
در شب در سفر کاجهای سنگِ سردِ شهر
چنگ می زد بر روح عاشقم
گرگ روياهای کودکی
در دره های مه گرفته ی زادگاه!
به فريب اين خر عاشق
گيج بودم در ميان بوته ها و شب!
هراسناک از کشيدن افسارش،
خوابهای ناقصم
ميان اين هذيان تاب خوردنهای ازل تا ابد
تعبير می شد!!!
با سرعت شيون يک زن
بر کودک از زا رفته اش
سرم ، ميدان جنگ بود
جنازه های زنان خيابان
در نابسامانيهای هزاره ی سوم
شيطان ! اسطوره تنهاييشان بود و کمی وسوسه
برای لقمه ای نان شب
آسمان دست بر گردن زمين انداخته بود
و زمين
آبستن دو قرن سکوت بود
دو قرن جهل فرزندان آدم
زمين
فرزندت سر زا برود
آمين
رسيديم به رودخانه ی اعتقاد
خشک شده بود در عصر بارانهای جهل و هوس
سُم به زمين کوبيد و جان داد خر عاشق
بی هيچ آذوقه ای جز اعتقاد
تنها ماندم
تنهاييت جاودانه باد
آمين،