سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

يکشنبه 5 اسفند 1403
  • روز بزرگداشت خواجه نصيرالدين طوسي - روز مهندسي
25 شعبان 1446
    Sunday 23 Feb 2025

      حمایت از شعرناب

      شعرناب

      با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

      تمام پلیدیها در خانه ای قرارداده شده و کلید ان دروغگویی است. امام حسن عسكري(ع)

      يکشنبه ۵ اسفند

      داسـتـان گــرگ و لـک‌لـک ( مـثنـوی )

      شعری از

      یزدان ماماهانی

      از دفتر گیتار بی تار نوع شعر مثنوی

      ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۷ تير ۱۴۰۲ ۱۳:۲۲ شماره ثبت ۱۲۱۷۵۷
        بازدید : ۲۱۶   |    نظرات : ۷

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر یزدان ماماهانی

      دیــد گـرگـی را ســر راه ؛ لــک‌لــکـی 
      نـالــه ســر مــیـداد ، انــدک انــدکـی
       
      ســر فــرود آورد سـویـش نـاامــیــد 
      چنـد قـدم گامـی نـهاد بـر او رسـیـد
       
      رفــت جـلــو از او شــود جـویـای او 
      ماجـرایـت چـیست ؟ ای درّنـده خـو
       
      از چه مـینالـی چنین با سـوز و آه ؟
      مـشکلـی پـیش آمـده ای زا به راه ؟
       
      بــا دلـی انــدوهــبـار و پــر مــلال ..
      سر تـکان دادش چـنان آشفـتـه حال
       
      گـفـت : بـودم در کـمـیـن و انـتــظار
      چــاق و چـلّــه بــرّه‌ای کـردم شــکار
       
      تـکّـه تـکّـه کـردم و خــوردم ، وَلــو :
      اسـتـخوانـش ناگـهان گیـر کـرد گلـو
       
      حــال شـدی آگـاه زیـن احــوال مـن
      چـاره انـدیـشـی بـکـن بـر حـال مـن
       
      با نـوک بـال و پَـرَش خـارانـد مـلاج
      یـافـت لـک‌لـک راهِ درمــان و عــلاج
       
      گفت به گـرگ دارم دوتا شـرطِ کمک
      اوّلـی : وارد شـو بـی دوز و کـلـک ..
       
      دوّمی : قـول ده ز چـالـش وارهـی ؛
      در اِزایـش مـزد و پـاداشــم دهـی ..
       
      بـر لـبِ پـرتـگاه و از بـیـم سـقـوط !
      او پذیرفت بی‌درنـگ قول و شـروط
       
      گـفـت لـک‌لـک پـوزه را وا کُـن عمـود
      بـر دهـان ، مــنـقــار مـن گـردد ورود
       
      بـی مـحـابـا بـر دهـانـت رفـت سـرم
      اســتــخــوان را از گــلــو در آورم ..
       
      بـا تـلاش و کـوشـش و زور و تــوان 
      از گـلـوی گـرگ در آمــد اسـتـخـوان
       
      پـوزه هـمـراه زبان ، جـنبـانـد به لـب
      زوزه‌ای ؛؛ ســر داده ، از روی طــرب
       
      پیش گذاشت پا را و بی‌چون و چرا
      رفـت و گفـت لک لک ای پـنجـه طلا
       
      پس کنـون بر جَـرح ، دوایی یـافـتی
      حـال کزیـن بـغرنـج ، رهایی یـافـتی
       
      مـاهِ بـخـت تـابـیـد بـر تـو تـیـره روز
      قول‌وشرط‌ووعده پابرجاست‌هنوز ؟
       
      مـن بـکـردم ، کـارِ از دسـت آمـده ..
      مــزد و پــاداش مــرا ، اکـنـون بــده
       
      پـوزخـنـدی زد بر او گـرگ از غـرور !
      گفت: نباش پررو و گستاخ و جسور
       
      وانگهی؛ پاداش تو این است کنون :
      " جان سالـم از دهـان بـردی بـرون "
       
      بـس خـوشـایـنـد بـود مـیانِ مـاجـرا
      عـهــد ، وفـا کـردم نـبـلـعـیـدم تـو را 
       
      بود دهانـم دورِ حـلقـت چـون طناب
      زان خلاص یافتی،گشتیم بی‌حساب
       
      زین وقاحت ؛ آنچنان جا خورده بود
      بی درنگ ، لک‌لک دو بالش را گشـود
       
      پر زد و تـرک کرد محل و دور شدش
      نـاسـزا مـیـداد و دشـنام بـر خـودش
       
      نکـته دارد داستان ؛ آن هم نخست :
      در قــبــال نـیـکـی و کــار درســت ..
       
      زشـتـی و بـی‌احـتـرامـی کـرد کـسی
      نـقطـۀ بـازخـوردِ خـار بـاشـد خـسـی
       
      قـدرشناسی نـیست ، مـرام نـاکـسان 
      گل شـناسی نـیست ، مـعیـار خَـسان
       
      آنـکـه فــرش زیــر پـایِ کـودن اسـت
      درخـور و شـایستـۀ پا خـوردن است
       
      تــاج نـهـادن بـر ســر بـی‌مـعـرفـت !!
      حکمِ‌ گوشت‌بسپردنست‌برگرگ‌‌صفت
       
      من نـمی‌گویـم ؛ نـکن خوبی ، گَـهی :
      " نـیـکـی بـسـیـار ، یـعـنـی ابـلـهـی "
       
      تــا‌ گـلــوگـیـرت نـکــرد و نـاگــزیــر :
      حـجـم و مـیـزان دهـانـت لـقمـه گـیر
       
      بـنـد صلـح بـر بـی‌صـلاحـی وا نـکـن
      ســاده بــا بـی‌قـابـلـیـت ،، تــا نــکــن
       
      آنـچـه بـایـد یـافـت از کانـون گـرگ :
      " اعتماد ، مرگ‌است‌ در قانون گرگ "
       
      اعـتـمـاد بـرگـی‌سـت در چـنـگال بــاد
      ریـز و پـودر کـرد بـرگ را بی‌اعـتـمـاد
       
      در کـمـیـنـنـد گـرگ و روبـاهِ کـلـک ..!
      دام بِـگُـستـردنـد سـرِ راه ؛ مـشـتـرک
       
      عـقـل بـکار گـیریـد و هـوشـیاریِ تـام
      تـا نـیـوفـتیـد خـام و آسـوده بـه دام
       
      هــر کـه دانـســت ارزش کــار تــو را 
      مـیــدهــد تــرمــیــمِ جـبــرانِ بــهـا
       
      تــا نــشــد ســواسـتـفـاده‌هـا بـسـی !
      اعــتـمـادت را نــکـن خــرج کــســی
       
      آن کسان ، کس مـعـتمـد بـشمـرده‌انـد
      ضـربـه‌هـای بـی‌شـمـاری خــورده‌انــد
       
      بـر چـنـیـن افـراد ؛ نـبـایـد داد بـهـا ..
      پس به حـال خـویـش بـگذاریـد رهـا
       
      آنـکـه می‌نـامنـد بـزرگـست و سـِتُـرگ
      گاه در پوستیـن میش است گاه گرگ
       
      آنچـه بایـد گـفـت ، سـرانـجامِ سخـن
      نـیست بـرابـر تـشـت و آفـتابـه لـگـن
       
      هـرکـسـی را طبـق مـعـیارش بـسنـج
      زیـر بـنـایی را ؛ ز مــعـمـارش بـسنـج
       
      موش را در فاضـلاب است ؛ جایـگاه
      کوسـه را دریـا و آب است ؛ جـایـگاه
       
      روشـنـی ؛ زیـبـنــدۀ شــیــر ســپـهــر
      شرط دوستی ،در وفاداریست و مهر
       
      سـیـنـۀ ایـن داسـتــان ؛؛ بـشـکافـتـم
      " ارزش و ‌ بـی‌ارزشـی را یــافــتــم "
       
      پیش از اینـکه بـاد بـیانـدازد ز اسب
      بر کـلاه و زیـن و افـسارت بـچـسـب
       
      مـرهـمِ بی‌عار و بی‌درد ، اشـتباسـت
      رحم و دلسوزی به نامرد ، اشتباست
       
      آنـکه رنـجانـدت ، بـرنـجانـش کـمـی
      آنـکه سـوزانـدت ، بسـوزانـش هـمی
       
      پـنــدِ پـایـانـبـنـدِ شـعـر را بـشـنـویـد 
      هرچقـدر خوبی کنید ، بد می‌شویـد
       
      بــرکـه و قـلاب و مــاهـیـگـیـر و آب
      کِرم خوراکی بود و نقش طعمه یاب
       
      لقمـه را بـلعیـد و ماهی طعمه گشت
      خـود دهـان آن شکارچی لقمه گشت
       
       
      داستان گرگ‌ و لک‌لک
      یزدان_ماماهانی 
      آغازسرایش۵_۴_۱۴۰۲
      پایان‌سرایش۱۷_۴_۱۴۰۲
      _🎼🎸گیـــتار بـی‌تــــار🎸🎼_
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      محمد اکرمی (خسرو)
      يکشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۲ ۰۹:۱۴
      درود
      آموزنده و جالب بود
      خندانک خندانک
      یزدان ماماهانی
      یزدان ماماهانی
      يکشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۲ ۰۹:۵۳
      درود و سپاس از شما🥀
      ارسال پاسخ
      نیلوفر تیر
      يکشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۲ ۱۲:۳۹
      درود بر شما خندانک داستان رو چه جالب سرودید خندانک خندانک
      یزدان ماماهانی
      یزدان ماماهانی
      يکشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۲ ۱۴:۳۴
      درود رویارو بر شما مهربانوی بزرگوار 🌹


      سپاس از همراهی صمیمانه و توجه نیکتان 🌺🥀
      ارسال پاسخ
      نرگس زند (آرامش)
      يکشنبه ۱۸ تير ۱۴۰۲ ۱۸:۲۰
      درود بر جناب یزدان خندانک
      حوصله ی اشعار بلند رو ندارم ..ولی واقعا لذت داشت خوندن شعرتون خندانک
      اشعارتون زیباست .از اشعار دیگران دیدن کنید تا دیده بشه اشعارتون البته فقط ی پیشنهاده ..
      موفق باشید خندانک
      یزدان ماماهانی
      یزدان ماماهانی
      دوشنبه ۱۹ تير ۱۴۰۲ ۱۱:۱۰
      درود رویارو بر شما ایزدبانو زند
      وقتتون بخیر و شادی 🌺🌹

      سپاس از حسن توجهتون 🌹

      من فقط شعر و می‌فرستم و

      خارج میشم ولی گاه گذاری افتاد

      سر میزنم 🥀🌸
      ارسال پاسخ
      یزدان ماماهانی
      دوشنبه ۱۹ تير ۱۴۰۲ ۱۱:۱۰
      درود رویارو بر شما ایزدبانو زند
      وقتتون بخیر و شادی 🌺🌹

      سپاس از حسن توجهتون 🌹

      من فقط شعر و می‌فرستم و

      خارج میشم ولی گاه گذاری افتاد

      سر میزنم 🥀🌸
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      5